هنر یک کشور ارتباط مستقیم با منطقه جغرافیایی و زندگی مردم آن دارد. هنر یک کشور میتواند حاصل تمامی خصوصیات و مشخصات و آیینۀ واقعی و حقیقی آن کشور و جامعهاش باشد. «کویت» کشوری کوچک در منطقه خاورمیانه است که در منتهی علیه خلیج فارس قرار دارد. عراق و عربستان سعودی همسایگان زمینی آن بوده و با ایران نیز از راه آبی هممرز است. بخش وسیعی از جمعیت کویت را مهاجران ایرانی (بیشتر از خوزستان) و یا اعراب عربستان و عراق تشکیل میدهند. پس از تولید تجاری نفت نیز مهاجران بیشتری از اطراف جذب آن شدهاند؛ اغلب آنها مردم مصر، سوریه، فلسطین، هند و دیگر کشورها هستند که در مجموع تحت قالب و چتر فرهنگ عربی اسلامی خلیجی، مجموعهای چند ملیتی خاص خود را به وجود آوردهاند. در این منطقه، موسیقی و هنرهای دستی یا صنایع که به نوعی از منطقه بوشهر ایران الهام گرفته و با ترکیبی گاه آفریقایی شکل خاص خود را پیدا کرده است. گوناگونی ملیتها و مذاهب و همزیستی لیبرالگونه و مسالمتآمیز را میتوان از بهترین مشخصههای فرهنگی این کشور دانست. پس از استقلال و صدور تجاری نفت، این کشور وارد مرحلۀ تازهای از زندگی نوین شد که همراه بود با ساخت و سازهای مدرن امروزی، که اغلب توسط آرشیتکتهای معروف دنیا ساخته شد و معمولاً با معماری محلی آن که بیشتر نشأت گرفته از معماری بوشهر یا خوزستان ایران است تناسبی نداشته و به کلی متفاوت و حتی گاه متضاد است
اولین برج مدرن و بنای یادبود کویت در سال 1971 توسط معمار دانمارکی طراحی و ساخته شد؛ بنای مجلس کویت نیز با طراحی «مکس والت»[1] (1982) هنر معماری وارداتی غرب را وارد زندگی مردم و آن را به سوی دیگری رهنمود میکرد. وزارت فرهنگ و موسسات دولتی با تأسیس گالریها و مراکز فرهنگی و حمایتهای مالی از قبیل خرید آثار از هنرمندان محلی یا کمک به برگزاری و نمایش آثار هنرمندان کویتی در مناطق مختلف و یا دعوت از هنرمندان از اقصی نقاط دنیا تلاش مفیدی برای آشناسازی جامعه و جوانان این کشور با انواع هنرهای روز دنیا کردهاند. البته به دلیل زبان عربی و تسلط فرهنگ اسلامی، کشورهای مصر، سوریه و عراق بیشترین تأثیر را در هنر کویت داشتهاند. بیشترین فارغالتحصیلان هنر از مدارس مصر هستند و به دلیل کمکهای مالی دولتی و بورسیههای تحصیلی این هنرآموختگان برای کار به کویت برمیگردند.
گالریهای خصوصی که اغلب توسط تحصیلکردههای خارج از کویت یا تجار تأسیس شدهاند از جدیترین و تأثیرگذارترین مراکز در اشاعه هنر معاصر کویت هستند. گالریهای خصوصی اغلب با نمایش آثار هنرمندان خارج از کویت، در جهت شناخت بهتر هنر معاصر دنیا، به مردم کشور کمک فراوان کردهاند. از قدیمیترین و مهمترین گالریهای خصوصی کویت میتوان به «سلطان گالری»[2] اشاره کرد که توسط خواهر و برادری بنامهای «قاضی سلطان»[3] و «نجاه سلطان»[4] در سال 1969 تأسیس شد. قاضی سلطان که تحصیلات مهندسیاش را در دانشگاه هاروارد به پایان رسانده بود، نقش مؤثری در هنر معاصر و معماری داشت و تا به امروز گالری سلطان، در مکانی دیگر توسط فریده سلطان به فعالیت حرفهای معاصر مشغول بوده و اغلب نمایشگاههایی از سراسر دنیا، در زمینه های ویدئو آرت، مجسمه، عکاسی و پروژههای تجسمی برگزار میکند. گالری «بوشهری»[5] توسط هنرمند مجسمهساز، «جواد بوشهری»[6] در تاریخ 1982 در شهر سالمیه افتتاح و شروع به کار کرد. او که اصالتاً ایرانی است، تحصیلات خود را در زمینه مهندسی ساختمان در آمریکا به پایان رساند و از جدیترین هنرمندان معاصر مجسمهساز کویت محسوب میشود و اغلب با حمایت از هنرمندان محلی و منطقهای، تلاش به بهبودی روند هنر معاصر کویت دارد.
گالری «دارالفنون» در سال 1994 در بنای قدیمی ساختمان بهبهانی، در شهر کویت افتتاح و مبنای نمایش آثار را هنر معاصر منطقه اعلام کرد و تا به امروز یکی از جدیترین مکانهای ارائه جدیدترین آثار هنر معاصر منطقه محسوب میشود که توسط خانمی اصالتاً از کشور ارمنستان و لبنانی تبار به شراکت با «شیخه حسا الصباح» اداره میشود. گالری «الفَنار»[7] و «گالري كوچك دوست»[8]، دو گالری واقع در شهر سالميه كويت بودند که هر دو دیوار به دیوار هم در طبقه اول یک مجتمع تجاری قرار داشتند و يكي از بزرگترين گالريهاي خصوصي كويت در بین سالهاي ٢٠٠٠ تا ٢٠٠٨ به شمار میرفتند. تمركز اصلي این گالریها بر روي نمايش آثار هنر معاصر اروپا و كانادا و ايران بود و مركزی برای هنرمندان نسل جوان آن دوران تلقی میشد. «رضا دوست» علاوه بر مالکیت شخصی خود یعنی «گالري كوچك دوست»، مدیریت گالري «الفنار» که متعلق به شركت «تَمدين» بود را نیز بر عهده داشت. شايد بتوان گفت براي اولين بار در كويت در این گالری، ويديوآرت به نمايش درآمد. نمايش آثار ميكسميديا، نقاشي، مجسمهسازي و برگزاري جلسات بحث و گفتگو از دیگر زمينههاي فعالیت این گالریها به حساب میآمد. پس از آن، گالری «فا»[9] که امروزه به «HUB» تغییر نام داده و همچنین گالریهای «بیکار»[10] و «کپ»[11] و سایر گالریهایی که در حال حاضر و در مجموع تعداد آنها به حدود سی گالری کوچک و بزرگ میرسد، در کویت مشغول به کار هستند.
اما باید گفت، به دلیل نبود مؤسسه یا دانشگاه هنری در کویت، تا امروز هیچ جریان جدی مشخص و متمرکز هنری در این کشور شکل نگرفته است؛ از طرفی پیشکسوتان و هنرمندان کویت نیز، نقش چندان پررنگی در آموزش نیروهای جوان ندارند.
سالن نمایش اپرا یا مرکز فرهنگی «شیخ جابر آل احمد»[12]، تازهترین پروژه فرهنگی کویت بوده که ساختمان آن با الهام از حجمهای هندسی و اشکال دکوراتیو (تزیینی) هنر اسلامی، طراحی و دیزاین شده و یکی از بزرگترین ساختمانهای فرهنگی کل منطقه محسوب میشود که تأثیر زیادی در ارائه هنر موسیقی و تئاتر خواهد داشت. در سال 2003، یک بنای قدیمی در کویت بازسازی و تغییر کاربردی داده شد و «موزۀ هنرهای مدرن کویت»[13] در آنجا افتتاح گردید. این بنا دارای فضایی برای نمایش دائمی آثار هنر معاصر کویت و آثار بین المللی است و فضایی کوچکتر برای نمایشگاههای منتخب از هنر معاصر منطقه و بینالمللی دارد؛ اما در عمل به نوعی نقش بسیار کمرنگی در هنر معاصر کویت دارا است و بیشتر به نقش نگهداری آثار بسنده کرده و در مقایسه با مراکز خصوصی مثل «کپ» به مراتب جایگاه پایینتری در ارائه هنر معاصر دارد. «مرکز هنر معاصر کپ»[14]، متعلق به یک تاجر ثروتمند فلسطینیالاصل است که نقشی بیش از یک گالری ایفا میکند. این مرکز با فضای گسترده، بزرگ و مدرن، به همراه کتابخانه، سینما و دارای بودجۀ کافی برای اجرای خوب انواع هنرهای تجسمی از جمله نقاشی، مجسمه، عکاسی، مولتی میدیا و ویدئوآرت است. اغلب با بودجه خود گالری، از هنرمندان اقصی نقاط دنیا دعوت میشود. این مکان تأثیر بسزایی در بهبود نگرش به هنر معاصر ایفا کرده است.
در این قسمت به منظور معرفی و شناخت بیشتر هنر معاصر کشور کویت، تعدادی از هنرمندان شاخص معاصر این کشور انتخاب شده و به صورت اجمالی معرفی میگردند.
[1] Max Walt
[2] Sultan Gallery
[3] Ghazi Sultan
[4] Najat Sultan
[6] Jawad Boushehri
[7] Al Fanar Art Gallery
[8] Doust Little Gallery
[9] FA Gallery
[10] Beccare Gallery
[11] CAP Gallery
[12] Sheikh Saber Al Ahmad Cultural Centre Opera House
[13] Kuwait Museum of Modern Art
[14] Contemporary Art Platform (CAP)
[15] Jafar Islah
[16] Sami Mohammad
[17] Thuraya Al Baqsami
[18] Monira Al Qadiri
[19] Fatma Al Qadiri
[20] Ghada Al Kandery
[21] Mohammad Qambar
[22] Monte Carlo
[23] Abdul Rasoul Salman
[24] Amira Behbahani
[25] Shurooq Amin
[26] Fareed Abdal
[27] Reda Salem
[28] Issa Saqer
[29] Khazaal Al Qaffas
«"سیاوش (سیا) اَرمَجانی" متولد 1318 (1939 م) تهران است. او در مدرسۀ "پروتستان میسیونری" تحصیل کرد و از دوران کودکی به نقاشی علاقهمند بود و همواره رویای هنرمند شدن داشت. در سال 1337 در رشتۀ فلسفۀ دانشگاه تهران پذیرفته شد، اما در سال 1339 تحصیل را نیمهکاره رها کرد و به امریکا رفت. او پس از مهاجرت، در کالج مکالستر در شهر مینیاپولیس، فلسفه و ریاضیات خواند، اما همواره در زندگیاش در مسیر هنری گام برداشت و به خلق نقاشی، طراحی، مجسمه، چیدمانهای مفهومی و پروژههایی در مکانهای عمومی پرداخت. آثار او در قالب پلها، اتاقهای مطالعه، سکوها، پنجرهها، آرامگاهها و... تجسم مییابد. یادمان مشعل المپیک 1996 آتلانتای امریکا یکی از مهمترین آثار او بهشمار میرود. ارمجانی یکی از پایهگذاران "هنر عمومی" و از مطرحترین هنرمندان "چیدمان معماری" در عرصۀ بینالمللی بهشمار میرود و آثارش در موزههای معتبر جهان مثل موزۀ "متروپولیتن" و "گوگنهایم" نیویورک، گالری "تیت" لندن، "اسمیت سونیان" واشنگتن، "موزۀ هنر معاصر شیکاگو" و ... نگهداری میشود. در سال 2010 جایزۀ بهترین مجسمهساز و هنرمند را از دو مؤسسۀ "مکنایت" و "یو-اس" دریافت کرد. او نمونۀ بارز هنرمند معاصری است که در موطن خود غریبه و ناشناخته و در جهان، پرآوازه و مشهور است. ارمجانی در شهریورماه 1399 (آگوست 2020 م) در مینیاپولیس امریکا درگذشت و موزۀ متروپولیتن در بیانیهای به مناسبت درگذشت این هنرمند، هنر و شخصیت آرام و ژرف او را مورد ستایش قرار داد.»
دوران کودکی سیاوش ارمجانی در زمان جنگ جهانی دوم و سالهای قبل از کودتای 28 مرداد 1332 سپری شد. در این مقطع تاریخی بهخاطر شرایط سیاسی ایران، مطبوعات و ناشران آزادی عمل بیشتری پیدا کرده بودند و این مسئله بر سطح آگاهی مردم و نوع تعالیم آموزشی هم تأثیرگذار بود. اکثر هنرمندان بزرگ امروز ما در این دوران به مدرسه رفتند و الفبای آزادی و آزاداندیشی را یادگرفتند. ارمجانی در چنین فضایی و در خانوادهای فرهنگدوست رشد یافت. پدرش شبها شاهنامه و سعدی میخواند و او هم نقاشی میکشید. گاهی ساعتها کتابچههای نقاشی و تصاویر آثار پیکاسو و نقاشان مدرن را نگاه میکرد. در سن هفت هشت سالگی برای فراگیری طراحی به کلاسهای «اصغر پتگر» راه یافت؛ اما علاقهای به تقلید از اشکال هنری و پیروی از قراردهای نقاشی نداشت. پس از گذشت چندماه، بالاخره یک روز در نبود پتگر، به جای طراحی، یکی از گلابیها را با چاقویی که مثل تابلوی «ظرف گلابیها»ی پیکاسو در کنار گلابیها بود نصف میکند و روی کاغذ میچسباند. به گفتۀ خود ارمجانی، استاد پتگر با دیدن این صحنه از عصبانیت بنفش میشود و عذر او را میخواهد (هزاوهای و ولی، 1394: 12)؛ اما پدرش به پشتیبانی از رفتار او برمیآید و از او میخواهد که به روش مستقل خود، هنر را ادامه دهد. او علاوه بر نقاشی به شعر، ادبیات و فلسفۀ غرب علاقۀ بسیاری داشت. پس از اتمام تحصیلات دبیرستان در سال 1337، در آزمون ورودی نقاشی دانشکدۀ هنرهای زیبای تهران پذیرفته نشد و رشتۀ فلسفه را انتخاب کرد. در طی این سالها او طرفدار «محمد مصدق» و جبهۀ ملی بود و آثارش تحت عنوان «شبنامهها» محصول این دوران است. ارمجانی در شبنامهها، شعارهایی را که در جهت خطمشی جبهۀ ملی بود، روی کاغذهای بزرگ مینوشت و میان جملهها، نقاشی میکرد.
اگرچه در بسیاری از منابع مکتوب هنر معاصر ایران، ارمجانی را بهنوعی دنبالهروی مکتب سقاخانه میدانند؛ اما بهنظر میرسد بهعکس، حتی شاید او بر شکلگیری این مکتب تأثیر داشته است. نمونه آثار خطنوشتۀ ارمجانی که در سالهای 1337 تا 1339 خلق شدهاند شاهدی بر این مدعا هستند. این آثار پنج سال قبل از آنکه تاریخچۀ چنین مکتبی شکل بگیرد با الهام از مایههای فرهنگ دینی و باورهای مردمی خلق شدند. ارمجانی ایدۀ نقاشیهای خطی را از مشاهدۀ نامهنویسهای اطراف پستخانه الهام گرفته بود و مثل آنها از لاک و مهر هم استفاده میکرد. در این آثار، خط به عنوان فرم مطرح است و هدف هنرمند، خوشنویسی و محتوای آن نیست. هنرمند با استفاده از کلفتی و نازکی قلم، ریز و درشت نوشتن کلمات و نوشتن در جهات مختلف، بافتهای متفاوت و فضاهای متراکم و گاه خلأگونهای را بهوجود میآورد. گاهی ادامۀ خطوط از گوشهای از صفحه خارج میشوند و در بعضی موارد سرمشقهای دبستان و یا نقلقولهایی برگرفته از داستانهای عامیانه در آنها به چشم میخورد.
در اواخر دهۀ سی شمسی، با شدت گرفتن فعالیتهای سیاسی و برگزاری تظاهراتهای آزادیخواهانه، بسیاری از اعضاء و طرفداران جبهۀ ملی دستگیر شدند. پدر سیاوش که بیم داشت پسرش به چنین سرنوشتی دچار شود او را در سال 1339 (1960 م) برای تحصیل به دانشگاهی در شهر مینیاپولیس امریکا میفرستد. ارمجانی در دانشگاه فلسفه و ریاضیات میخواند و دیدگاههای فلاسفهای چون «رالف والدو امرسون»، «والتر بنیامین»، «نوآم چامسکی» و شعرایی مثل «والت دیمن» و همچنین آثار معماری صدر انقلاب روسیه بهخصوص «ساختارگرایان » او را تحتتأثیر قرار میدهد.
ارمجانی در این دوران مسیر کارهای خطی و خوشنویسی خود را در آتلیهاش ادامه میدهد. در آثار این دوره بیشتر نشانههایی از سیاست، ادبیات، شعر، عرفان و صوفیگری مشاهده میشود. بستر یکی از این مجموعه آثار او، آستر کُت پدرش است که روی آن پر از اشعار و نوشتههایی بهصورت خاطرات است. این اثر یادآور پیراهنهای دعاییاست که سربازان در دوران جنگ، جهت تبرک و محافظت میپوشیدند. اثر خطی دیگری نیز بهنام «راپورت وارن» در واکنش به مرگ «جانافکندی» در سال 1963 از خود به جای گذاشت. هر چند در این دوران هنوز در برخی از آثار خطی، رد گلابی کلاس پتگر را با شیطنت دنبال میکرد.
ارمجانی از سال 1964، بهخاطر آشنایی با فلسفۀ مدرن و توجه به عموم مردم، فضای کاریاش را تغییر داد و به «هنر عمومی» یا «پابلیکآرت» روی آورد. در اواسط دهۀ 1960 او به همراه چندنفر از همکارانش هنر عمومی را پایهگذاری کرد و مانیفست آن را تحت عنوان «مجسمۀ همگانی در بستر دموکراسی امریکا» نوشت. بر طبق این مانیفست؛ هنرمند یک شهروند است و با مردم در یک مسیر قرار میگیرد، بنابراین هنر عمومی به سلیقه و بیم و امید هنرمند مربوط نیست و بر مبنای سلیقۀ مردم است و نباید احساس حقارت و سردرگمی در آنها بهوجود آورد. همچنین هنر عمومی قابل خرید و فروش نیست و با سفارش و سانسور مقامات دولتی کاری ندارد. ارمجانی، هنر را آزاد از گروههای سیاسی و مذهبی میدانست و نظریات آنارشیستهایی چون «پابلو پیکاسو»، «آندره برتون»، «جانکیج» و... برای او جالب بود. آنارشیستها باور داشتند که هنرمند به ایدئولوژی خاصی نیاز ندارد و همواره روی فردیت و آزادی بیان تأکید داشتند. او همواره نصیحت آنارشیست بزرگ «نیچه» را مطرح میکرد: «خودت را تکرار نکن، همه چیز را خراب کن، کنار بگذار و از اول شروع کن» (هزاوهای و ولی، 1394: 34). از اینرو اکثر کارهای ارمجانی به علت مردمداری و مردمگرایی حاوی نوعی پیام سیاسی هستند.
ارمجانی که در حال شناخت و جذب قرابتهای فرهنگی موطن جدیدش بود، ابتدا آثاری مفهومی بر پایۀ اصول ریاضی و برنامهنویسی کامپیوتری خلق میکند، سپس رویکرد شالودهشکنانهای در پیش میگیرد. در واقع تجربۀ زیستۀ او سبب میشود به جای بازگشت به خویشتن، از معماری بومی خانۀ دوم و میزباناش بهره ببرد. او در مصاحبهای میگوید: «هنر من از گونههای نخستین عقل سلیم، کلبههای چوبی، خانههای روستایی و پلها تأثیر پذیرفته است. من در پی آنام که ساختار معماری برآمده از زندگی مردم امریکا را درک کنم تا فوتوفناش را بفهمم و نیز سنت، محتوا و شیوههای بودناش را» (صحافزاده، 1397: 748). در حقیقت بیشتر آثار معماری بومی، حسِ پناه بردن به طبیعت و نفی زندگی شهری و مدرنیته را در انسان ایجاد میکنند و شاید همین مسئله باعث جذب بیشتر ارمجانی به این شیوۀ معماری شده است.
ارمجانی در دهۀ 1970 میلادی شروع به ساختن پلها و خانههایی میکند که برخی بهصورت ماکت و برخی در ابعاد واقعیاند. این سازهها پیشفرضهای ما را مبنی بر اینکه پل باید برای عبور از چیزی باشد و یا یک خانه باید سرپناهی باشد دگرگون میکند و در واقع کارکرد استعارهای دارند؛ گویی هنرمند قصد داشته تا گذر و عبور از یک مرحله از زندگی به مرحلهای دیگر را در این مسیر به مخاطب نشان دهد. در ادامۀ فعالیت هنریاش، ارمجانی شروع به ساخت اتاقها و باغهایی برای مطالعه میکند. او به پیروی از فلسفۀ عملگرایانۀ «دیوئی» به آموزش توجه ویژهای داشت و مطالعه را بهعنوان کلیدی برای رسیدن به یک دموکراسی موفق، ضروری میدانست (هزاوهای و ولی، 1394، 69). آنچه در این سازهها جلبتوجه میکند این است که سقفها، دیوارها و سطوح با زاویههای نامنظم در کنار هم قرار گرفتهاند و شکافهای بین آنها باعث میشود تا نور به داخل فضا راه پیدا کند و مانند یک سطح جداکنندۀ غیرمادی، بین الوارهای چوبی یا فلزی قرار بگیرد. از آنجاییکه شعر همواره نزد ارمجانی جایگاه ویژهای داشت، گاهی روی برخی از سطوح اتاقها، خانهها و پلها، اشعاری مشاهده میشود که همین مسئله باعث توجه و توقف طولانیتر تماشاگران میشود.
در اواخر دهۀ هشتاد میلادی، در پی به چالش کشیدن استراتژدی مبنی بر نصب مجسمههای مدرنیستی و انتزاعی در مقیاس بزرگ، بیاعتنا به شرایط آن مکان؛ ارمجانی و همکارانش استقلال ابژۀ مدرنیستی را رد کردند و رویکرد کارکردگرایانه در پیش گرفتند که به ساخت پلهای بینظیری در امریکا، اروپا و امریکای لاتین منجر شد. او با الهام از فلسفۀ وجودی (بودن) هایدگر، معتقد بود که فضاهای عمومی از جمله ساختارهای معماری مانند پلها، طبیعت و مردمی که در آن زندگی میکنند را در ارتباط با یکدیگر قرار میدهند. یکی از مهمترین این سازهها، پل «ویتنی» در «مینیاپولیس» است که دو پارک شهر را به هم متصل میکند. دو قوس پل به رنگهای آبی کمرنگ و زرد کادمیوم که به رنگ «زرد جفرسونی» معروف است، رنگآمیزی شدهاند. آبی و زرد همان رنگهایی است که توماس جفرسون (سومین رییس جمهور امریکا) برای خانۀ خود بر فراز کوه انتخاب کرده بود (هزاوهای و ولی، 1394: 24). علاوه بر آن، رنگ زرد یکی از موضوعاتی است که جفرسون بارها در نامههایی که به خویشاوندان خود مینوشت به آن اشاره کرده بود. گرایش و رویکرد سیاسی هنرمند، حتی در ساخت پلهای او قابل مشاهده است اما مسئلۀ مهمتر آن است که ارمجانی تا چه اندازه در ایدهپردازیهایش، وقت خود را صرف مطالعه و تحقیق در حوزههای مختلف از جمله سیاست، تاریخ و نظریات هنرمندان کرده است.
یکی از مهمترین آثار هنرمند، طراحی و نظارت بر ساخت مشعل المپیک 1996 آتلانتا بود. ارمجانی برخلاف دورههای قبل، مشعل را از استادیوم خارج کرد و در فضای عمومی قرار داد. چون او همواره تلاش میکرد تا محیط و فضای زندگی مردم را ارتقا ببخشد و آثار هنریاش قابل دسترس و سودمند باشند. این سازه مجموعهای از پل، برج و پله بود و شعلۀ آن از پایه به بالای برج و محل مشعل میرسید و در مراسم افتتاحیۀ المپیک، بهدست «محمدعلی کِلی» قهرمان بوکس جهان روشن شد. مشعل این بنای دائمی، هنوز در برخی از روزها روشن میشود و یکی از مراکز توریستیِ آتلانتا بهشمار میرود.
از سال 2000، سبک کاری هنرمند دستخوش تغییراتی میشود. آثاری که حدود سیسال برای عموم، باز و گسترده بود و مردم میتوانستند در میان آن به گردش بپردازند، اینبار از پشت شیشهها و در فضاهای نمایشگاهی قابل مشاهده بودند. آثاری که شخصیتر، غمزده و بهصورت فضاهایی بسته ارائه میشدند، گویی آیینۀ حالات روحی هنرمند بودند. یکی از آثار مهم او که پس از این مسئله و در واکنش علیه فجایع معاصر، در سال 2005 ساخته شد «فلوجه» نام داشت. فلوجه نام منطقهای در عراق است که در پی حملۀ هواپیماهای امریکا، هزاران انسان در آن کشته شدند. این اثر یک سازۀ دو طبقۀ شیشهای است که طبقۀ دوم آن بهصورت مخروبهای طراحی شده و وسایل خانه زیر آوار ماندهاند. درون آن اسبی گهوارهای و برشهای کاغذی که شبیه شعلههای آتش هستنند و یک بازآفرینی از لامپی آویزان که از عناصر نقاشی «گرانیکا»ی پیکاسو است قرار دارد. نمایش این اثر در تمام گالریهای امریکا سانسور شد؛ ولی سرانجام به مناسبت هفتادمین سال تابلوی گرانیکا، در مادرید اسپانیا به نمایش درآمد. فضای بههم ریختۀ اثر اشاره به پیامدهای جنگ دارد و نوعی حس مبهم توأم با ترس را به ببینده منتقل میکند. اما وسایلی که زیر آوار هنوز سالم ماندهاند این نکته را یادآوری میکند که پس از هر جنگی زندگی ادامه دارد.
ارمجانی در دهۀ آخر فعالیتاش به موضوعاتی چون مرگ توجه بیشتری نشان داد و این مسئله از حالات درونیاش نشأت گرفته بود. او در این دوره، به ساخت آرامگاههایی نمادین برای شاعران، فیلسوفان و افرادی که در زندگی و افکارش تأثیر داشتهاند، پرداخت و مقبرهها را مطابق آنچه از این افراد در ذهنش نقش بسته بود، طراحی میکرد. برای مثال آرامگاه «نیما یوشیج» را با الهام از سقف شیروانی خانههای شمالی ساخت و نوآوری این اثر بهنوعی تداعیگر نوآوری خود شاعر نیز بود. او برای «هایدگر»، «آدورنو»، «والت ویتمن» و حتی خودش، آرامگاههایی طراحی و اجرا کرد.
در سال 2019، موزۀ متروپولیتن نیویورک نمایشگاهی با عنوان «این خط را دنبال کنید» به پاس بزرگداشت و مرور شش دهه فعالیت هنری مستمر ارمجانی برگزار کرد و بیش از صد اثرِ او را به نمایش گذاشت.
ارمجانی یک هنرمند سیاسی بود و آثارش وضعیت اجتماعی و سیاسی زمانهاش را بازتاب میداد و مخاطب را به درک، مشارکت و تفکر دعوت میکرد. او همواره تلاش کرد تا ارتباط جداییناپذیری با جامعه داشته باشد و خلأ میان هنر و مردم را پُر کند و هنر را عمومی سازد. اکثر آثار او امضا و تاریخ نداشتند و هر کدام مستقل از سازنده، در هر مکانی هویت تازهای میگرفتند؛ چون ارمجانی باور داشت هنرمند باید در متن اثر محو شود و بهترین آثار جهان از نظر او، آثاری بودند که با همۀ مردم در هر کجا که هستند ارتباط برقرار کنند.
منابع:
- صحافزاده، علیرضا (1397)، سیا ارمجانی: سازه های نافرمان. فصلنامۀ کارنما، شماره 4.
- کرمی، حمیدرضا (1394)، هنرمندان معاصر ایران: سیا ارمجانی. دوهفتهنامۀ تندیس، شماره 311، آبانماه.
- هزاوهای، هادی و ولی، مرتضی (1394)، سیاوش ارمجانی. نشر نظر، تهران.
آن چه بیش از تأسی از برخی آثار فیلمسازانی چون آلتمن، کاپولا، اسکورسیزی، هانکه و زویاگینتسف بر 4 فصل فیلم «تومان» سایه میافکند، تلاش دوربین برای نمایش زوال «داوود» -شخصیت محوری داستان- در یک پروسهی جهتدار فیلمیک است.
در تحلیل زیستشناختی شخصیتهای فیلم «تومان» میتوان به «مفهوم فقدان» رسید که حدنهایی ضمیر ناآگاه از نگاه فرویدی است. آنگاه که خیالبافی و ترس در موقعیت عدم پذیرش از پسِ نعره زدنها خود را نشان میدهد. همانگونه که «اریک فروم» یکی از دلایل نیاز به تائید شدن را جبرانِ حس گناه میداند. از سویی خودشیفتگی نیز ریشه در ضدیت دارد و از این رو رنج اضدادِ درونی و گرایشهای متضاد و سیریناپذیرِ «داوود»، مسیری رو به فناشدگی را میپیماید.
ادامه مطلب تحلیل فیلم تومان ساخته مرتضی فرشباف، چه فصلها که نمیآیند!
حکایت به روایت مرد عارفمسلک
«40» در مفاهیم پدیدارشناسی و در منابع شریعت، عددی منحصر به فرد به شمار میآید، چرا که قافلهسالارِ رسیده به مرز 40سالگی، مسیری پیموده و پوستی تازه کرده و عزمی جوان برای پیمایشی روحنواز دارد. موجود کمال یافتهای که به اربعین رسیده است، چلهنشینی را از سر گذرانده و با عبور از مصائب و تنگناها، بالِ گشاده برای پرواز معرفت دارد. پس به راحتی نباید از کنار تابلوی سجل احوال گذشت که مسافرِ 40ساله، روزگاران به خود دیده و سرما چشیده و امروز باید گرما تحویل دیگران دهد. از رویدادی که به چهلمین ایستگاه رسیده هم انتظار میرود چنین باشد، نه این که معکوس عمل کرده و گرمای اشتیاق مخاطبان را با آثاری سرد به زمستانیترین نگاه درآورد؛ همانگونه که در روزهایی از دوران خیرگی این چنین بود. با این حال هر چه تاکنون گذشت، مرحلهی قدکشیدنها بود و هر چه از این پس به حساب آید، امیدی است که از یک موجود شکفته میتوان داشت. پس اگر قصهی پُر سوزی گفته شد، دیگر به سر رسید و اگر کلاغی در هوا یافت میشد تا به حال در مسیر خانه تلف شده یا کاشانهای آن سوتر دیده است. دیگر زمان چشیدن چای تلخ عصرگاهی نیست، آن هم در زمستان سردِ دردهای ناگفته و ناشنیده. اگر قرار بر پاسداشت اتفاقی خجسته باشد باید با حفظ جایگاه خواهان و خوانده برگزار شود و نمیتوان کوچه را چراغانی و میهمانان را دعوت به تاریکیِ منزل کرد. آن چه به نقش درآید، روشنای اندرونی است وگرنه بیرون که های وهوی بسیار دارد و لاف زدنها همیشه برقرار بوده و خواهد بود.
ادامه مطلب حکایتهایی از شبهای روشن، پیرامون چهلمین جشنوارهی فیلم فجر با نگاهی به عمر رفته
این روزها در سالن تماشا تالار هنر تئاتری به نام مضحکه تلخک به کارگردانی و نویسندگی مریم علیاکبری روی صحنه است. شاید بهتر باشد بگوییم مضحکهنگار و مضحکهگردان، چراکه به نظر میرسد ایشان اصرار دارند که این کار مضحکه است و بازیگران همان تقلیدچیها هستند و مکان اجرا همان تماشاگاه عصرانه مردم کوچه و بازار است. سعی مضحکهگردان در ساخت و باز آفرینی چنین فضایی قابل ستایش و ستودنی است. چنانچه بعضی از تقلیدچیها در سالن بین تماشاگران نشستهاند و در میانه راه با مضحکه همراه میشوند. شاید این سالن همان تماشاگاه عصرانه مردم کوچه و بازار نباشد و تقلیدچیها حالا بازیگران حرفهای تئاتر شده باشند و متن مضحکه فیالبداهه نباشد و از قبل به تکتک کلمات فکر شده باشد ولی وجود مُطربچیها در کنار صحنه، رقص و آواز تقلیدچیها، حکایتهای قدیمی همه و همه دستبهدست هم میدهند تا تماشاچی خسته از زندگی مدرن را ببرد به تاریخ نمایش در این سرزمین و به یاد نیاکان خوش ذوقش بیاندازد که به هر روشی از هنر استفاده میکردند و لذت میبردند.
ادامه مطلب مضحکهای در تماشاگاه تالار هنر
آثار طراحی فرهاد گاوزن با عنوان «طراحی در اوراق کتاب» در چهارمین بازار کتاب هنری بنگاه به نمایش گذاشته میشود.
به گزارش بخش تجسمی آکادمی هنر به نقل از روابط عمومی رویداد، گالری باشگاه در پروژه آرت بوک تهران با نمایشی از فرهاد گاوزن همراه با کتاب طراحیها «طراحیهایش در کتابهایی که میخواند» و آرشیوی از آثار طراحی او شرکت دارد. این رویداد در چهارمین بازار کتاب هنری بنگاه از ۷ تا ۱۰ دی ماه با نمایش طراحیهای فرهاد گاوزن برگزار میشود.
"آلکسی گئورگویچ فون یاولنسکی" نقاش اکسپرسیونیست روسیِ مقیم آلمان بود.
"آلکسی گئورگویچ فون یاولنسکی" Alexej Georgewitsch von Jawlensky نقاش اکسپرسیونیست روسیِ مقیم آلمان بود. او از چهرههای کلیدی انجمن هنرمندان جدید مونیخ و از اعضای گروه سوارکار آبی بود.
عکس پرطرفدار و مشهور «دختر افغان» که توسط استیو مککوری عکاس آمریکایی گرفته شده است، در یک خانه حراج در لهستان به قیمت ۲۸۳ هزار زلوتی (واحد پول لهستان) معادل ۷۰ هزار دلار فروخته شد این میزان قیمت به عنوان گرانترین عکس فروخته شده در تاریخ حراج لهستان لقب گرفت.
ادامه مطلب گرانترین عکس از دختر افغان از استیو مک کوری