متن پیشرو استوار است بر شاخصههای تماتیک و الگوهایی که پل توماس اندرسون در طول دوران فیلمسازیاش آنها را تکرار کرده، بسط و گسترش داده و متحول نموده است تا آنجا که میتوان فیلمهای او را همچون کلیتی در نظر گرفت که مشخصاً همواره «سینمای پل توماس اندرسون» را حول محور یک مسئلهی پروبلماتیک منقبض مینماید.
قیصر و گاو؛ دو اتفاق در سینمای ایران که همهی کلیشههای تاریخنگاری، سرنوشت سینمای ایران را به دست آنها سپردهاند. دو فیلم که در همهی بحثهای ژورنالیستی بلافاصله به قلههای دو جناح متعارض تبدیل میشوند و تاکید بر دوگانههایی چون سینمایبازاری/سینمای هنری، سینمای لمپنی/سینمای روشنفکری، فاصلهی آنها را بیشتر و بیشتر میکند. هر دو فیلم در سال 1348 ساخته شدند و ظاهراً همهی شباهتها در همینجا به پایان میرسد. اما همین سال مشترک، سال شکوفایی این دوگانهها، سالی که نمایندههای هر دو جناح بر خلاف سالهای قبل به توانی مشابه رسیدند، به یک نقطهی اشتراک بیتردید تبدیل میشود. سال 1348، سالی که آغازگر اصطلاح مبهم «سینمای موج نوی ایران» است، سال قیصر و گاو و نه سال هر کدام به تنهایی و نه سال هیچ فیلم دیگری است. دو فیلم که در یک تقدیر تاریخی مشترک به یکدیگر پیوند خوردهاند و این همبودی اجتنابناپذیر تا جایی است که در همهی بحثهایی که ادعای شمول و جدیت دارند، نام هر فیلم تداعی گر نام فیلم دیگر است. دو فیلم ظاهراً بیربط با یکدیگر که در یک حافظهی جمعی به یکدیگر ارجاع میدهند. چرا این تداعی را در فروشندهی فرهادی جدی نگیریم؟ ارجاع مستقیم به فیلم گاو، گذشته از همهی دلالتهای آشکارش، زمانی که به بیرون تا میخورد، همزاد تاریخی فیلم گاو یعنی قیصر را نیز بیرون میریزد. یک دلالت پنهان، یا بهتر یک پنهانکاری آشکار که به یک راه میانبر ختم میشود. راهی که فیلم فرهادی خواسته یا ناخواسته در مسیر آن میافتد و به طور ویژه بر مبنای این اصل بنیادین شکل گرفته است که هر آشکار کردنی، نوعی پنهان کردن است. تصویری که تصویر(های) دیگر را پنهان میکند. یک حضور متزلزل که نقابی برای غیاب است؛ سایهای که دیوار را تاریک میکند و دیواری که چشمانداز پشتش را پنهان کرده است. اما این بازیِ حضور/غیاب، بازی در زمینی که با تمثیل و مجاز و نماد خطکشی شده باشد، نیست. این بازی با تصاویری است که هیچ برتری آشکاری نسبت به یکدیگر ندارند. در همهی تمثیلسازیها و نمادپردازیها، همهی آنچه هست یک حضور مضاعف است. یک رابطهی یک به یک میان حقیقت و نقابش. درست همانکاری که آرتور میلر در «بوتهی محاکمه» میکند؛ نمایشنامهای که میلر در بزنگاه مککارتیسم، دربارهی محاکمهی جادوگران قرن هفدهم نوشت. اثری که بر مبنای یک نیاز فوری، حقیقت مککارتیسم را با نقاب یک موقعیت غیرضروری، ضروری میکند. بنابراین دادگاههای تفتیش عقاید در قرن هفدهم میبایست نه به خاطر خودشان بلکه برای تاکید بر ابعاد ملموستر یک فاجعهی ضروریتر، فاجعهی کمیتهی رسیدگی به فعالیتهای ضدآمریکایی در دههی پنجاه قرن بیستم، فرصت تصویر شدن بیابند. دو تصویر که ظاهراً همارز یکدیگرند، اما یکی از این تصویرها تنها یک میانجی برای شدت بخشیدن به تصویر دیگر است. دو تصویر که یکی از آنها تصویری جعلی برای مضاعف کردن تصویر حقیقیتر است. یک حقیقت شفاف که نه پشت نقاب بلکه روی آن قرار گرفته است و برای هرچه شفافتر شدن، نامرئیتر میشود. آنقدر نامرئی که قصه و دکور نمایش میلر هیچگاه به قرن بیستم نمیرسد و آنقدر شفاف که در همین قصه و دکور، همهی چشمها تنها وقاحت مککارتیسم را میبینند.
ادامه مطلب سرگردانی و بزنگاههای رئالیسم / دربارهی فروشندهی اصغر فرهادی
جایی که شما در ان زندگی میکنید ممکن است زیباترین یا وحشتناکترین مکان ممکن در عالم باشد. زیباترین یا وحشتناکترین از این نظر که ممکن است شما تا آخرین لحظهی زندگیاتان مجبور باشید که در آن بمانید یا از این جهت که نتوانید هرگز ترکش کنید. به نظر میرسد بهترین راه برای سنجش میزان زیبایی یا وحشت جایی که در آن زندگی میکنید، تلاش برای ترک کردن موقتی آنجا باشد. در این موقعیت جدید چون شما از محل زندگانیاتان دورتر هستید میتوانید نتیجه بگیرید که آیا جایی که قبلا در ان زندگی میکردید موقعیت مناسبی داشته یا نه، وحشتناک بوده؟ این همان چیزی است که برای کاراکتر اصلی فیلم «منچستر کنار دریا» اتفاق می افتاد. کاراکتری به نام لی چندلر که کیسی افلک بازیاش می کند.
ادامه مطلب نقد فیلم منچستر کنار دریا Manchester by the Sea؛ درامی به شدت تأثیرگذار با حال و هوای آثار چارلز...
نمایش آثار ارزشمند جمعآوریشده در موزه هنرهای معاصر تهران در شهر برلین آلمان به تعویق افتاد. دلیل آن تغییرات در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران عنوان شده است.
ادامه مطلب نمایش آثار موزه هنرهای معاصر تهران در برلین به تعویق افتاد