مرگ با چشمان بسته / نگاهی به «زندگی با چشمان بسته» ساخته رسول صدرعاملی
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1390-07-10 16:39
فیلم با نریشن نامههای پر از دلتنگی یک برادر، یک کارگر کشتی در آبهای اقیانوس شروع میشود و گیرندهی نامهها، خواهر دبیرستانی او، پرستو را در حال شیطنت در کوچههای خیس محلهای سنتی میبینیم:
دختری که – مثل بیشتر و اگر نه همهی دختران نوجوان- حواسش به همهی پسرهای محل هست؛ پسرهایی هم هستند که روی او نظری خاص دارند و او آنها را طرد میکند؛ به مرد متأهلی از اهالی محل در حال قدم زدن با همسر دوم (و البته صیغهای) خود است، نگاهی کنجکاوانه – یا حتی توجهی ویژه – دارد؛ برای رفتن به مغازهای در محل از پدرش اجازه میگیرد؛ دوست دارد وکیل شود و حواسش هست که جوان بیمادر محله، کادوی روز مادر را در دستان او نبیند.
همهی این توصیفات دقیق، تصویری روشن ارائه میدهد از دختر خانوادهای سنتی و با همهی عواطف پاک و «طبیعی» دختری نوجوان که با برادر بزرگترش رابطهای بسیار گرم و دوستانه دارد. با این همه، فیلمنامه که به نظر میرسد اساس بسیار قوی و خوبی داشته، در آنچه میبینیم ناگهان دستخوش پَرِشی عجیب میشود و برههی بسیار حساسی از زندگی دختر را تنها در دو جملهی کوتاه و خبری خلاصه میکند، اتفاقات مهمی مثل دانشجو شدن، آشنایی با پسری از همکلاسیها و سر درآوردن از کمیتهی انضباطی و نهایتاً اخراج موقت و بعد هم ممانعت پدر از ادامهی تحصیل.
این پرش اولین سردرگمی را برای بیننده ایجاد میکند و با دیدن وضعیت فعلی دختر این گیجی لحظه به لحظه بیشتر میشود؛ ظاهر و لباسهای پرستو تغییر کرده، او شبها با ماشینهای گرانقیمت و متنوع دیروقت به خانه برمیگردد، دوستان سابقش از او کناره میگیرند و مردم پشت سرش حرف میزنند. خود او در نامهای برای برادر مینویسد که تصمیم گرفته «دیگر حرف نزند» و به این ترتیب این تصمیم به همراه نادیده گرفته شدن آشکار از سوی پدر و مادر، وضعیت خانهی آنها را به سیاهی و سردی مطلق فرو میبرد.
اما تا همینجا هم سؤالاتی منطقی برای بیننده ایجاد شده که هنوز امید دارد در ادامه جوابش را بیابد، اما داستان همه را بیجواب میگذارد؛ کمترینش این که چگونه پدری که آنقدر اتوریته داشته تا مانع از ادامهی تحصیل دخترش شود، حالا اینقدر منفعل است و به خودخوری و شرمندگی – تا حد اقدام به قتل دختر- اکتفا میکند و دختر نیز که شخصیتی چنین مستقل دارد که در برابر این حجم بالای بیاعتنایی و توهین و تحقیر به رویهی خود ادامه میدهد، چرا دربارهی تحصیلش چنین روندی را در پیش نگرفته است؟
آیا مسائل پیچیدهتر از آن است که به نظر میرسد؟ آیا نویسنده و کارگردان، بیننده را محرم ندانستهاند تا بعضی مسائل را بهتر بداند؟ یا داستان در محاق جرح و تعدیل به این روز افتاده است؟ برای یافتن جواب این سؤال، هرچند تماشاگر فیلم با دانستن این که عاطفه رضوی نیز زمانی در این فیلم بازی کرده و حالا وجود خارجی ندارد، حضور همایون ارشادی- وکیل و رئیس پرستو که همگی امیدوار بودهاند با دیدن او گرهی از کلاف سردرگم داستان باز شود- حتی به سی ثانیه نمیرسد و دیالوگها به شکلی آشکار و گاه برخورنده – مثل صحنهای که علی و امید به سبک فیلمهای مسعود کیمیایی در میان باد و برگهای پاییزی بر سر هم داد میزنند- عوض شدهاند؛ بالاترین احتمال را برای گزینهی آخر در نظر میگیرد، اما هنوز نمیتواند برای فیلمی که او را سردرگم کرده حق بیشتری قائل شود، مخصوصاً وقتی فیلم پس از سه سال خاک خوردن اجازهی اکران محدود یافته باشد.
با ورود برادر به داستان در لحظهی درست آن، تماشاگر امیدی مییابد که سکوت این خانه را بشکند و لااقل در گفتگوی میان پدر و مادر با پسری که پس از شش سال بیخبری به خانه برگشته، جوابی برای وضعیت نامعلوم پرستو بیابد، اما باز این اتفاق به درستی شکل نمیگیرد.
علی نماد واکنش، رابطه و شخصیت غیر سنتی یک برادر بزرگتر است و همان قدر که پرستو وصلهی ناجور این محله و این خانواده است، علی نیز در این میان غریبهای را میماند و با گذشتن دقایقی از حضور او، دیگر بیننده میفهمد که او از آن برادرهایی نیست که با شنیدن متلکی در خیابان یا شهرت بدی که خواهرش در این محل کسب کرده، سر او را بر سینهاش بگذارد و کار ناتمام پدر را به پایان برساند. در واقع انتظاری که داستان از علی ایجاد کرده، چیزی غیر از آنچه میبینیم نیست. او سعی میکند نگرانیاش را دربارهی خواهر کوچکش با انتظار کشیدن نشان دهد و حتی در پرسیدن هم تعلل میکند، گویی امیدوار است این موضوع ناراحت کننده به خودی خود دود شود و به هوا برود؛ طرز فکر انتزاعی یک جوان افسرده و عاطفی که به انزوا و انفعال پناه برده است و این در شغلی که برگزیده هم نمایان است، کار روی کشتی و در اقیانوس، جایی که چند ماه یکبار در زمانی کوتاه، رنگ ساحل را میبیند و با آن همه وحشت از غرق شدن و سکوت مرگبار دریا، به همان آبی عمیق و مهیب و تماشای ستارگان و مرور خاطرات دلخوش است.
حتی وقتی هم که علی ناگزیر سؤالش را میپرسد، به نظر میرسد که امید، دوست دوران کودکی علی و جوانی که به پرستو علاقهای پنهان دارد، میخواهد در حمایت از پرستو حقایقی را پنهان کند، و این به آنجا میانجامد که صحنهی کلیدی فیلمنامه شکل بگیرد: «وَرِ آب»
ور یا همان آزمایش آب، آزمایشی اسطورهای در ایران باستان است که چون عبور از آتش – مثل داستان سیاوش- که درستکاری را میآزماید، این بار این آب است که مرز میان راستی و دروغ را تعیین میکند و گویی این بازی قدیمی را علی، امید و پرستو از کودکی میشناسند.
هرچند این تشریفات بدون توضیح یا اشارهای از قبل به بیننده ارائه میشود که به نظر میرسد لازم بوده است، اما این صحنه بالاترین تلاش فیلم برای گرهگشایی است، هرچند باز هم بسیاری از مسائل را به درک و حدس بیننده وا مینهد.
پرستو ابتدا به راحتی میگوید پس از کارش به خانه برنمیگشته، چون دلِ خوشی آنجا وجود نداشته و علی را متهم میکند که او هم به همین دلیل فرار کرده، چون میتوانسته و چون «پسر» بوده است. او با گفتمانی شکبرانگیز از «اتو زدن» حرف میزند و بیننده که از قبل صحنههای بیرون رفتنهای او را با مردان مختلف که ظاهراً موکلان دفترند، دیده، باز هم نمیتواند پرستو را کاملاً مبرا کند که البته هدف هم این نیست.
مقصود این است که آنچه پرستو را در این هزارتوی شک و بدنامی اسیر کرده، قضاوت مردمان دربارهی اوست که بیننده نیز میتواند در آن شریک باشد: یا ظاهر حرف های او را باور کند، یا حق را به مردمی بدهد که در خیابان علیه او امضا جمع میکنند، و یا از قضاوت بپرهیزد.
با این همه آنچه سر پرستو را تا حد مرگ زیر آب نگاه میدارد، ماجرای او با مقدم است، مردی که ابتدای فیلم نگاه پرستو را به او دیدهایم، مردی که ظاهراً قیّم امید بوده و ابتدا همسر اولش را در اضطراب و وسواسش رها کرده، و حالا زن صیغهایاش بیتا را طرد میکند، چون در پی پرستوست. پرستو نیز به خاطر بیتا که معلوم نیست چگونه و از کی با او دوست شده، حاضر میشود به خواستههای مقدم تن بدهد تا مرد کودک دوسالهی بیتا را به او پس دهد؛ کودکی که مرده به دنیا آمده و امید در جریان این راز است.
هرچند این داستان پیچیده که مشکلات منطقی خود را در دل دارد، نه چیزی به اصل ماجرا اضافه میکند و نه قضاوتی جدید به بینندهای که در طلب آن است، ارائه میدهد؛ اما نمایی جدید از شخصیت علی را آشکار میکند، جایی که کشیدهی او به مقدم حتی در سالن سینما نیز بدون واکنش تماشاگران نمیماند و از او انتظار دارند که به جای تنها یک سیلی، چاقویی در شکم او فرو کند. اینجاست که تفاوت علی با عرف سنتی خاستگاهش بیشتر نمایان میشود و تماشاگری که مسامحهی او را در برخورد قهری با خواهر به حساب علاقهی شدید علی به پرستو گذاشته، این بار برخورد او با مقدم را توضیحی بر شخصیت متفاوت او مییابد.
علی نمونهی نادرِ مردی است که طبق قوانین خونین و خشک سنت و عرفِ « نان بیغیرتی را خوردن و جگر نداشته را تعارف کردن» رفتار نمیکند و قوانین خاص خود را برای زندگی دارد و از همین رو محکوم به مرگ است.
او قربانی قابل پیشبینی چنین داستانی است و آن وقت، سنت بیرحمی که حاضر است برای دفاع از ناموس و نامی که خود تعریف کرده، چاقو به دست لرزان پدری بدهد و مادری را بفرستد تا پای برگهی بدنامی دخترش را امضا کند؛ در برابر مرگ همه چیز را میبخشد و میگذرد: مادری که دخترش را به هیچ میگرفته، محبتش را که با ثبات قدم سنگدلانهای دریغ میکرد، حالا به او ارزانی میکند و مردمی که خواهان طرد این خانواده از محله بودهاند، برای سرسلامتی به خانهی آنها میآیند.
***
میگویند هنرمند مثل جانوران که لحظات پیش از زلزله را درک میکنند و بیقرار میشوند، خاصیتی پیشگویانه و پیامبرانه دارد و وقایع مهم تاریخی و اجتماعی را پیش از وقوع به صورتی ناخودآگاه حس میکند و در آثارش بازمیتاباند.
فیلم زندگی با چشمان بسته توصیفی دقیق است از فضایی تلخ و عاری از حرکت و صدا، فرار نافرجام، روابط و عواطف و امید رو به اضمحلال، و مرگی ظاهراً نابهنگام، ولی محتوم.
داستان با همهی سردی و ارتباط برقرار نکردنش برای همهی ما آشناییهایی پنهان در خود دارد، و در ور آب هرکداممان خاطرهای از آن یافت میشود و به همین دلیل است که زندگی با چشمان بسته با همهی کاستیها و سردرگمیهایی که در مسیر طولانیاش به آن دچار شده، در خاطرهی جمعی ما خواهد ماند.
دیدگاهها