کارکردهای مفاهیم روانکاوانه در سینما / بخش اول : فروید - قسمت دوم
- توضیحات
- دسته: روانکاوی
- منتشر شده در 1391-06-07 01:35
فروید به عنوان پدر روانکاوی مدرن در طول حیات فکری خود جنبههای گوناگونی از عملکردهای ذهن را در آثار گوناگونش بیان میکند.
در قسمت دوم این پرونده تلاش نگارنده در یافتن ردپای مهمترین این تاثیرات در فیلمهای سینمایی است.
الف ) ناخود آگاه و تداعی [1]
فروید در اساسیترین کشف خود یعنی ناخودآگاه، در ذهن انسان از مثال مشهور کوه یخ استفاده میکند. ما تنها قادر به مشاهده آن قسمت از یک کوه یخ شناور روی آب هستیم که روی سطح آب قرار دارد در حالی که بخش اعظم آن زیر آب است که از چشم ما پنهان است. این قضیه مشابه ناخودآگاه ذهن است که از چشم آگاهی ما پوشیده است و ما معرفتی نسبت به آن نداریم اما بخش اصلی و پایه فرایندهای ذهنی ما را تشکیل میدهد. فروید ناخودآگاه را مجموعهای از کوه و فاقد ساختار میداند (بعدها لاکان این نظریه را زیر سوال میبرد) که مثل دستان پنهان خیمه شب باز عروسکها (آگاهی و نیت اعمال انسانی) را تکان میدهد. این ناخودآگاه که عموما در نخستین سالهای کودکی شکل میگیرد در حالتهای آگاهی بر انسان پوشیده است اما خود را در قالب خوابها و رویاها و لغزشهای زبانی و ... نشان میدهد.
یکی از اقدامات اساسی روانکاو در معالجه بیماران روانی استفاده از تکنیک تداعی آزاد[2] است که در آن از بیمار خواسته میشود تا بدون تفکر هر آنچه به ذهنش میرسد را به صورت سیلانی از واژهها برای روانکاو بیان کند. سپس این روانکاو است که از درون این گفتارها میتواند ریشههای احتمالی ناهنجاری روانی را کشف کند. اساسا در صورتی این ناهنجاری که در ناخودآگاه ریشه کرده اگر به صورت گفتمانی[3] درآید پیچیدگی و ماهیت آزاردهندهاش را از دست میدهد. فروید در ادامه از مفهوم سرکوب[4] سخن میگوید به این معنی که بسیاری از ناسازگاریها و ناخوشایندیهای زندگی را ذهن انسان برای فرار از آزارهای روانیشان سرکوب میکند در حالی که امر سرکوب شده همواره به گونه های مختلف باز میگردد.
طلسم شده- آلفرد هیچکاک (1945)
در فیلمهایی مشابهِطلسم شده و مارنی (هر دو از ساختههای آلفرد هیچکاک)، قهرمانان فیلم (جان بلنتاین با بازی گرگوری پک و مارنی ادگار با بازی تیپی هدرن) پرسوناژهایی هستند که به ترتیب رنگهای سفید و قرمز در اشیاء، لباسها و ... آنها را دچار جنون (هیستری) میکند. به عنوان مثال در طلسم شده "جان" در میز صبحانه وقتی چشمش به پیشبندی سفیدرنگ میافتد دچار التهاب و آشفتگی شدید شده و از حال میرود. در هر دوی این فیلمها، سرانجام عشاق آنها (اینگرید برگمن و شون کانری) در جایگاه روانکاو شخصیتهای هیستریک آنها را در موقعیتی خاص وادار به صحبت کردنهای سریع و طولانی درباره گذشتهشان میکنند و سپس آشکار میشود که در طلسم شده، جان از اینکه فکر میکند باعث مرگ اتفاقی یکی از دوستانش شده است دچار احساس عذاب وجدان شدیدی بوده است و سعی کرده است تا آن را سرکوب کند. از آنجایی که این اتفاق در یک روز برفی و در کوهستان رخ داده است (در فیلم ناخودآگاه جان توسط دکورهای ساخته شده بر مبنای ایدههای سالوادور دالی به زیبایی نشان داده شده است) رنگ سفید برای او تداعی کننده کوهستان برفی و خاطره سرکوب شده آن واقعه است.
به همین شکل در فیلم مارنی نیز، پرسوناژ مارنی که آشکارا مشکلات روانی دارد وقتی تحت اصرار دلدادهاش به شکلی جنون آمیز از گذشتهاش میگوید، مرد درمییابد که این رنگ قرمز هیستریک کننده برای مارنی یادآور خاطره تجاوزی است که در دوران کودکیاش توسط افرادی شرور نسبت به او و هم چنین قتل مادرش صورت گرفته و برای او قرمز یادآور خون مادر و خون بکارتش است. در هر دو مورد و موارد مشابه در سینما همین که امر سرکوب شده به امری گفتمانی بدل میشود، دیگر قدرت بازگشت همیشگی و هیستریک زایش را از دست میدهد. به همین شکل فیلم مردم معمولی ساخته 1980 رابرت ردفورد نیز بدیل پیچیدهتری از این احساس گناه و سرکوب آن را توسط پسری که به صورت سهوی باعث مرگ برادر بزرگترش شده است را به نمایش میگذارد.
ب ) عقده مدونا – روسپی[5]
یکی از ناهنجاریهای روانی که فروید بیان می کند عقده مدونا (مریم) – روسپی است که در آن روان ذهنی شخصی که از این ناهنجاری رنج میبرد تصویر زن آرمانی را تصویری سراسر پاک و فرازمینی در ذهن میپروراند. در این ناهنجاری اساسا زن تنها به شکل دست نیافتنیاش مقدس و مورد احترام است، اما همین که وصال انجام و رابطهای جسمانی برقرار شد زن به یکباره از مقام مریم پاکدامن به روسپی تنزل مییابد. به بیانی دیگر سوژه زنانگی در نزد این افراد تنها در این دو قطب غائی است که معنا پذیر میشود. عالیترین نمونه سینمایی این ناهنجاری را در فیلم گاو خشمگین (مارتین اسکورسیزی – 1980) شاهد هستیم که در آن جیک لاموتا با بازی رابرت دنیرو مشتزنی است که برای او ویکی (با بازی کتی موری آرتی) تنها وقتی حالتی پاکدامن و مریم وار دارد که دور از دسترس قرار دارد اما به مجرد ازدواج دیگر ویکی دیگر برای او آن احترام را ندارد و جیک این ناخرسندیاش را از طریق مشتهایش در رینگ بیرون میریزد.
ج ) عقده ادیپ[6]
در تراژدی باستانی ادیب شهریار نوشتهی سوفوکل، ادیپ نام کودکی سر راهی است که پس از طی سلسله ماجراهایی به شهریاری میرسد و طی جنگی پادشاه را شکست داده و همسرش را به زنی میگیرد. چندی بعد در مییابد که آن پادشاه پدرش بوده و همسرش در حقیقت مادر اوست. ادیپ بسیار اندوهگین شده و چشمان خود را نابینا میکند. فروید با این تمثیل نام فرایندی را که در آن سوژه انسانی وارد فرهنگ میشود را تبیین میکند. فروید بیان میکند که از بدو تولد کودک (به عنوان نمونه پسر) دارای گرایش جنسی به مادرش است و در این میان پدر را برای خود رقیبی نیرومندتر و دارای قدرت اختهکنندگی مییابد. اگر به قول فروید این سلوک ادیپی به درستی طی شود کودک نام پدر را جایگزین میل به مادر نموده و از میل خود میگذرد و این نخستین گام به سوی پذیرش قانون است. فروید این فرایند را که سیر و سلوک ادیپی مینامد شرط شکلگیری فرهنگ میداند.
فیلم روانی (1960) ساخته آلفرد هیچکاک نمونهای از این فرایند ادیپی است به درستی طی نشده و لذا پرسوناژ مرد فیلم –نورمن با بازی آنتونی پرکینز– که شاهد ازدواج مادر بیوهاش با مردی دگر بوده است از شدت میل به مادر و حسادت، هم مادرش و هم همسر او را به قتل رسانده و سپس برای رهایی از عذاب وجدان روح مادرش را در خود بازسازی میکند. روح سلطهگر و اختهکننده مادرانه که در جسم نورمن حلول کرده است وقتی نورمن با دختری جوان (مارین با بازی جنت لی) روبهرو میشود غلیان نموده و باعث میشود تا نورمن با چاقوی تیز (نماد مردانگی) ماریون را زیر دوش حمام سلاخی کند.
از فیلمهای دیگری با این مضمون میتوان به اپیزود وودی آلن در داستانهای نیویورکی و فارغ التحصیل (مایک نیکولز – 1967) نام برد که در آنها رشد نیافتگی ادیپ موجب عقدههای روانی میشود. در فارغ التحصیل پرسوناژ مادر دختر (آن بنکرافت) بین رابطه دخترش با کاراکتر پسر جوان (داستین هافمن) قرار میگیرد و یا از نمونههای ایرانی فیلم شام آخر ساخته فریدون جیرانی که در آن شخصیت دختر فیلم (هانیه توسلی) وقتی پی به رابطه دوست پسر (محمدرضا گلزار) و مادرش (کتایون ریاحی) میبرد هر دوی آنها را به قتل میرساند.
فروید معادل عقده ادیپ در دختران را عقده الکترا (پدر و کودک دختر) مینامد که که از بهترین نمونههای سینمایی آن فیلم قلعه آپاچی است که در آن پدر دختر (با بازی هنری فاندا) مدام سد راه ایجاد رابطه عاطفی و عاشقانه دختر با مرد مورد علاقهاش (با بازی جان وین) شده و دچار حسادت شدید میشود.
[1]Unconscious & Free Association
[2] Free Association
[3] Discursive
[4] Repression
[5] Madonna – Whore Complex
[6]Oedipus Complex
فهرست منابع:
تفسیر خواب، زیگموند فروید، ترجمهی شیوا رویگریان
درآمدی بر روانشناسی فروید، الین کیز، ترجمهی هوشنگ مقیمی
لذت بصری و سینمای روایی، لورا مالوی، ترجمهی ترجمهی فتاح محمدی