اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

نقد فیلم آن سوی ابرها ساخته مجید مجیدی؛ ابری که نمی بارد؛ مقایسه تطبیقی مولفه‌های سینمایی مجیدی و فرهادی

 آن سوی ابرها

 

* جهت اطلاع افرادی که فیلم را مشاهده نکرده‌اند؛ نگارنده به شکلی ناگزیر اشاره به برخی از وقایع فیلم کرده و خطر لو رفتن پایان داستان وجود دارد

 

نمای معرف در فیلم «آن سوی ابرها» با یک لانگ شات شکل می‌گیرد و سپس به همراه دوربینی آرام به قلب ماجرا و جایگاه کاراکتر در فضای طراحی شده برای داستان می‌رسیم. وقتی مخاطب با حرکت تیلت دوربین می‌تواند جایگاه طبقاتی کاراکتر را درک کند. در واقع فیلمساز در ابتدا با اجرایی هوشمندانه، بخشی از موقعیت زاغه نشینی کاراکتر جوان فیلم را نمایان می‌سازد. بدیهی است که چیدمان دوربین و طراحی میزانسن و پویایی دکوپاژ است که موجب سنجش کیفی اثر می‌شود و مساله مهم در یک قضاوت سینمایی، تعلق خاطر نماها با پردازش داستانی است. در این میان نباید نقش مهم فیلمبردار «آن سوی ابرها» را در ارائه تصویری استاندارد نادیده پنداشت که کنترل پرسپکتیو و قوام قاب‌ها بخشی از وجود چنین جایگاهی است. اما مشکل «آن سوی ابرها» از فیلمنامه‌ای می‌آید که مجید مجیدی همراه با مهران کاشانی به نگارش درآورد. فیلمنامه‌ای که کاملا مبتنی بر قواعد کلاسیک نوشته شده و از این رو انتظار می‌رفت که نویسندگان بر محور همین انتخاب، روایت داستانی را به پیش ببرند.

 

اگر مبنای تحلیل فیلمنامه «آن سوی ابرها» را براساس قواعد سیدفیلدی مورد نظر قرار دهیم، باید به پایبندی کامل نویسندگان به اصول توصیه شده توسط تئوری‌پرداز برجسته فیلمنامه‌نویسی، مُهر تائید بزنیم چرا که پیچ اول پیرنگ، بزنگاه اول، قلاب میانی، بزنگاه دوم و پیچ دوم پیرنگ در ساختاری سه پرده‌ای توسط نویسندگان «آن سوی ابرها» رعایت شده است، اما مشکل این جا است که تبعیت صرف از این قواعد و رعایت زمان‌سنجی جهت طرح ریزی سکانس‌ها، نمی‌تواند به تنهایی منجر به موفقیت یک اثر شود و نیاز است ضمن رعایت هارمونی، به ارزش و اعتبار این نقاط در فیلمنامه توجه داشت، رویه‌ای که نزد نویسندگان «آن سوی ابرها» به تمامی رعایت نشده است.

 

در همین جا نیاز به گشودن یک پرانتز جهت رفع سوء تفاهمی است که حتی پیش از نمایش تازه‌ترین فیلم مجیدی در فضای رسانه‌ای حکم‌فرما شد و آن شبیه‌سازی «آن سوی ابرها» به ساخته‌های پیشین سازنده‌اش بوده و از این رو شاهد بوده‌ایم که برخی بدون کالبدشکافی سینمایی اثر، نسخه دیگری برای «بچه های آسمان» و «بدوک» ساخته‌اند! جدا از این که وجود رابطه میان آثار هر فیلمساز امری طبیعی است اما تاکید بر وجود شباهت داستانی در میان آثار یک فیلمساز نمی‌تواند پندار دنباله‌سازی را شکل ببخشد، چرا که مهمتر از هر ایده‌ای، بینشی است که هر هنرمند با طراحی مسیر نگاهش در اثر بروز می‌دهد و از طرفی اگر ملاک قضاوت چنین قیاسی باشد، می‌توان عنوان داشت که درون ‌مایه اثر و زاویه ی نگاه مجیدی در «آن سوی ابرها» بیشتر از این که برآمده از آثار پیشینش باشد، برگرفته از دیدگاه فرهادی در «فروشنده» است. در واقع اگر چه عناصر سبکی و روایی در فیلم های مجیدی و فرهادی کاملا متمایز است و از این رو عاملی جهت قیاس معنا نمی‌یابد، اما جهت رفع سوء تفاهمِ موجود به برخی از گرایشات مشترک در این 2 اثر پرداخته می‌شود.

 

حادثه محرک در «آن سوی ابرها» همانند «فروشنده» از تصمیم پرسوناژها برای انجام تجاوز رخ می‌دهد و نقطه عطف اول با انجام چنین حرکتی نمایان می‌شود. اگر چه سکانس مربوط به هجوم «آکشی» به «تارا» به شکل ناشیانه‌ای توسط مجیدی نمایان شده و فیلمساز از وجود طراحی مناسب صحنه (پهن کردن پارچه‌های سفیدرنگ که هم زیباشناسی بصری دارد و هم در زیر متن داستان قرار می گیرد) نمی تواند نهایت استفاده را داشته باشد، اما وابستگی این سکانس به لحاظ عدم نمایش صحنه تجاوز/تمایل برای تجاوز(عدم نمایش این صحنه در فیلم ایرانی می تواند ناشی از فضای ممیزی یا در راستای رویکردی جهت خلق معمای فیلم باشد) نمایانگر بینش مشترک سازندگانِ «آن سوی ابرها» و «فروشنده» و نشانه ای از تمایل نوظهور مجیدی در دفاع از زن قربانیِ قصه اش می باشد، آن هم زنی که ابهاماتی درباره رابطه جنسی اش با مردان وجود دارد. به طور حتم چنین مساله ای می تواند موجب فاصله میان «مجیدی» با طیف خاص هوادارانش شود و انتقاداتی را در زمان اکران فیلم از سوی آن جبهه فکری متوجه فیلمساز نماید، اما باید تاکید داشت که هر فیلمسازی اختیار انتخاب سوژه و مسیر مورد نظر خود را فارغ از توجه به عکس العمل مخاطبانش دارا است و تنها مساله مهم جهت قضاوت یک منتقد، کیفیت اثر فارغ از جهت گیری های فکری فیلمساز است.

 

 اتفاق تازه در سینمای مجیدی، استفاده مداوم از پنهان‌سازیِ موقعیت هایی ویژه در مسیر داستانگویی است. اما نکته این‌جا است که اگر فرهادی از «پنهان سازی»- چه در ذات فیلمنامه و چه در پردازش شخصیت‌ها- استفاده ای دراماتیزه جهت نمایش وجوه مغفول مانده در مناسبات زیست جهان شخصیت‌هایش می‌کند، در «آن سوی ابرها» به دلیل فقدان ارتباط منطقی میان روایت شکل نگرفته با کلیت داستان، نه تنها عنصر غافلگیری در مسیر حل پازل داستانی رخ نمی‌نماید، بلکه موجب ایجاد حفره در فیلمنامه «آن سوی ابرها» می‌شود.

 

برای توضیح لازم است نگاهی به پرده سوم فیلمنامه و مرگ ناگهانی مرد متجاوز(آکشی) داشته باشیم تا یکی از نواقصِ مبتنی بر پنهان سازی (عدم نمایش صحنه مرگ) تشریح شود، اما برای تحلیل پرده سوم لازم است کمی به عقب برگردیم. جایی که در زنجیره‌ی کنش دراماتیک شاهد ورود خانواده ی مرد متجاوز(مادر و دو فرزند کوچکش) می‌شویم. اتفاقی که در پرده دوم و در قلاب میانی رخ می‌دهد، هر چند این حضور منطقی در مسیر فیلمنامه تحت تاثیر نواقصی چون عدم کنش‌مندی شخصیت اصلی فیلم و سکانس‌های بیهوده و ایستای این پرده قرار می‌گیرد. در ادامه نیز به شکلی تعجب برانگیز، درگیرشدن «امیر» با شخصیت های جدید (خانواده ی مرد مجنون) بر نیازِ دراماتیک شخصیت (تلاش برای رهایی خواهر) سایه می‌افکند و فقدان ارتباطی منطقی میان بخش اول از پرده دوم و بخش دوم از پرده دوم، پارادایم ساختار فیلمنامه را دچار خدشه می‌سازد. جدا از عدم شکل‌گیری «مواجهه»ای قابل انتظار در پرده دوم، ورود خانواده «آکشی» موجب تقابل نگاه هایی می‌شود که در ساختار درام وجهی پُررنگ دارد. وجود طرح توطئه میان دو وجه متضاد اخلاقی که به طور مشترک در «آن سوی ابرها» و «فروشنده» از شکل‌گیری انتقام/گذشت نمایان می‌شود. «امیر» باید میان انتقام از مسببِ به زندان افتادنِ خواهرش و عشق نوپایی که در مواجهه با دختر نوجوانِ همین مرد دارد، یکی را برگزیند. فاصله‌ای نزدیک و همیشگی میان عشق و تنفر که در «آن سوی ابرها» به شکلی سراسیمه در پایان روی به سوی باران می‌نماید، بی آن که چنین گرایشی با پس زدن ابرهای موجود شکوفا گردد و از این رو سوال‌های مطرح شده در پرده اول فیلمنامه به شکلی دگرگونه در پایان نمایان می‌شود. (سکانس بیهوده ی نشستن باران در دستان تارا و پسربچه)

 

اما فارغ از کیفیتِ بروز رخدادها، جهت تحلیل پایان فیلمنامه «آن سوی ابرها» باید به بزنگاه دوم از پرده دوم رفت، جایی که «امیر» در فراغ خواهر زندانی از پشت درب اتاقی احاطه شده توسط پرندگان، فریاد رسواییِ مرد مجنون نزد خانواده اش را سر می‌دهد. مخاطب در سکانس بعدی در بیمارستان با چهره مبهوت مادری مواجه می شود که کاملا مقید به رعایت حریم اخلاقی است. در واقع مرگ حقیقی نه در نزد «آکشی»، بلکه در روح چنین مادری است و سکانس هدفمندی که پیرزن را به شکل مُرده ای با چشمان باز به تصویر در می‌آورد، گویای چنین مطلبی است. با این اوصاف زیر سوال بردن اخلاقیات نزد پسر و شکل مواجهه‌ی مادر با اتفاق رخ داده، می تواند این تصور نابجا را بگشاید که «آکشی» در مسیری غیر از مرگ طبیعی از دنیا رفته و تئوری قتل برجسته است اما سکانس بعدی و خروج مادر و بچه ها از بیمارستان، چنین رویه ای را دچار ابهام می‌سازد. با نگاهی دیگر سو به پایان فیلمنامه باز هم تاریکی هویدا می شود و جای پرسش از نویسندگان فیلمنامه باقی می‌گذارد که براساس چه پیش درآمدی اقدام به کشتن ناگهانی مردی کرده‌اند که در سکانس‌های پیشین نشانه‌هایی واضح مبنی بر بهبودش نمایان شده بود. آن چه پیدا است حفره موجود در این بخش نمی‌تواند توجیه دراماتیک داشته باشد و از این رو عدم تبحر نویسندگان «آن سوی ابرها» در به کارگیری راهگشای «پنهان سازی در مسیر معما» موجب ایجاد ابهاماتی در فیلمنامه گردیده است.

 

درباره تازه‌ترین ساخته مجیدی می‌توان بسیار نوشت. از شکل مناسب دیالوگ نویسی که راهگشای شخصیت پردازی می‌گردد، از اجرای مجیدی که گاه گرایش به کارگردانی دنی بویل در «میلیونر زاغه نشین» می‌یابد. از یکدست نبودن شیوه کارگردانی که در مواردی دچار دوگانگی میان توسل به مسیر پُرهیجانِ آثار تجاری یا بازگشت به سینمای شاعرانه می‌شود. از رویکرد همیشگی سازنده ی «آن سوی ابرها» برای تبدیل «موقعیت» به «معنا» که در این جا با افزودن بی‌مورد پسربچه ی داخل زندان به داستان و ایجاد ارتباطی تحمیلی میان کودک و تارا شکل گرفته و همراه با وعده‌ی تارا به پسربچه برای به تماشا نشستن ماه رخ می نماید.

 

 «آن سوی ابرها» با وجود پاسخ به سوال شکل یافته در پرده اول مبنی بر «فرجام شخصیت قربانی»(با مراجعه مادر برای شکل گیری رضایت)، به دلیل وجود انواع حفره‌ها در فیلمنامه نمی‌تواند اثری ماندگار در کارنامه ی مجیدی قلمداد شود؛ هر چند کیفیت کارگردانی سازنده نسبت به اثر پیشین چند گام جلوتر می‌ایستد. فیلمسازی که نشان داد در قلب بالیوود که مبتنی بر انواع تصادفات بی پایه در مسیر ساخت عاشقانه هایی تصنعی است، می توان راهی متمایز نسبت به فیلمسازان دیگر ایرانی را جست و به جای سلام گفتن به بمبئی، سراغ از نگاه‌های بارانی گرفت. اما با وجود پایبندی «مجیدی» به ساخت فیلمی انسانی، باید دانست که اخلاق گرایی فیلمساز برای خوب بودن اثر کفایت نمی‌کند.

درباره نویسنده :
مرتضی اسماعیل دوست
نام نویسنده: مرتضی اسماعیل دوست

فعالیت‌های مطبوعاتی در رسانه‌های مختلف

فعالیت‌های هنری: ساخت فیلم کوتاه، نگارش فیلمنامه و داستان 


نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما