اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

نقد فیلم وارونگی بهنام بهزادی / بدترین فیلم بهنام بهزادی

 

 

شاید در برخورد اول با این مطلب پیش خودتان بگویید که نگارنده چقدر در انتخاب عنوان مطلبش تند رفته است، اما بعید می‌دانم بعد از دیدن فیلم و مقایسه‌ی آن با دو اثر بلند سینمایی قبلی بهنام بهزادی شما نیز نظری مغایر با این عنوان داشته باشید. بهزادی در فیلم جدیدش نیز دوباره به سمت همان ایده‌ی واپس‌زده و کلیشه‌ای سینمای ایران رفته است. ایده‌ای که محوریت تماتیک سینمای فیلمفارسی و حتی سینمای هنری و نخبه‌گرای ایران را سال‌ها است که در احاطه‌ی خود دارد. بحث در اینجا بر سر همان دوگانه‌ی اصالت و تجدد است. دوگانه‌ای که در نهایت برخورد و تبعات‌ پس از آن مدت‌ها است که تم اصلی فیلم‌های سینمای ایران را به خود مشغول داشته است. بهزادی نیز در «وارونگی» چاره‌ای جز ترسیم برخوردها‌ی احتمالی این دو با همدیگر نداشته است. او ادعا می‌کند که یک فیلم رئالیستی ساخته است. فیلمی که در آن سویه‌ی شر بی واسطه همان شهر (در اینجا تهران) یا اصلی‌ترین بازنمود تجدد است. مسئله‌ی بهزادی در فیلم جدیدش هم همین است. اینکه در نهایت چگونه می‌توان از سیطره‌ی آلودگی‌های تجدد شرور گریخت. حالا این خواست گریز می‌تواند ترک کردن شهر به نفع طبیعت باشد یا در مدام انتقاد کردن از فضای شهری. البته که بهزادی در نهایت این دومی را انتخاب کرده است یا لااقل کاراکتر اصلی فیلمش را وادار کرده است که تا راه حل دوم را انتخاب کند.



در هر صورت نیلوفر (سحر دولتشاهی) در فیلم جدید بهنام بهزادی پیردختری است که بر سر یک دوراهی قرار گرفته است. او پس از سال‌ها انتظار بالاخره شریک زندگی خود را یافته است. به واقع مردی که گویا سال‌ها پیش و در زمان دانشجویی شیفته‌ی او بوده است دوباره به زندگانی او بازگشته. از سویی دیگر وضع مزاجی مادر نیلوفر اخیرا به بدترین شرایط ممکن رسیده است. او مشکل تنفسی دارد و طبق تصمیم پزشک معالحش مجبور است که تا تهران را ترک کند و در منطقه‌ای خوش و آب و هوا در شمال کشور زندگی کند. اما طبیعی است که او نمی‌تواند تنها به این سفر برود. برادر و خواهر نیلوفر از او انتظار دارند که با او همسفر شده و تهران را ترک کند. نیلوفر اصولا انسان ضعیف النفسی است. او آن طوری که بهزادی نشان می‌دهد سال‌ها است که آلت دست برادر و خواهرش بوده. آن‌ها به نحوی محل کار سابق پدرشان را در اختیار نیلوفر قرار داده اند تا او از این طریق به امرار معاش بپردازد و از طرفی نگهدار مادرش باشد. اما این بار قضییه فرق داشته باشد. زیرا نیلوفر دوست دارد که تا بالاخره با فرد موردعلاقه‌اش ازدواج کند و سر و سامان بگیرد. همین تصمیم تنش اصلی فیلم بهزادی را شکل می‌دهد. برادر و خواهر نیلوفر که انتظار ندارند او برخلاف نظر آن‌ها رفتار کند و از پذیرش تصمیم آن‌ها سر باز بزند، با او دشمنی می‌کنند. حالا نیلوفر بر سر دوراهی مانده. او یا باید مادرش را انتخاب کند و یا در تهران بماند و دشمنی برادر و خواهرش را به جان بخرد. طبق سنت معمول این سال‌های سینمای اجتماعی ایران، بهزادی ترجیح داده است که تا فیلمش را با همین دوراهی تمام کند. یعنی فرضا انتخاب نهایی نیلوفر را برعهده‌ی مخاطبان اثرش بگذارد و آن‌ها را وارد یک قضاوت اخلاقی کند (سمپتوم فرهادی) هر چند که در نهایت فیلم او نتوانسته تا به قوت آثار فیلمسازی چون اصغر فرهادی برسد*. به نظر می‌رسد که در وارونگی بهنام بهزادی خواسته باشد که بدون مسئله (یا با پرداخت عمیق به مسئله‌ای کلیشه‌ای یا در واقع تنها مسئله‌ی سینمای اجتماعی ایران) داستانی از زندگی یک پیردختر در تهران اواخر قرن شمسی بسازد. این تنها مورد قابل ذکر فیلم او است. او گویی که خواسته باشد همه‌ی روابط علی و معلولی فیلمش را فدای انتخاب نهایی نیلوفر بکند. البته ممکن است که گفته شود فیلم رگه‌هایی از علایق فمنیستی فیلمسازش را هم در خود دارد. قهرامان فیلم جدید بهزادی برخلاف بهترین ساخته‌اش (تنها دوبار زندگی می‌کنیم) یک زن است. زنی منفعل که در نهایت تصمیم گرفته است خود برای زندگانی‌اش تصمیم بگیرد. هر چند که او به نظر می‌رسد هرگز قهرمانی نیست که در بزنگاه‌های زندگانی‌اش دست به انتخار بزند و تصمیمی نامعقول بگیرد. گو اینکه در نهایت تصمیم او در راستای همان ترجیح ایده‌ی اصالت و نوستالژی گذشته است. البته فیلم بهزادی از این باب کمی معقولانه‌تر رفتار می کند. یعنی اینکه کاراکترهای فیلم او شهر و زندگی در آن را دوست دارند و گله و شکایت از آن را به همان انتقاد از آلودگی و رفتارهای ناهنجار اجتماعی شهروندان شهر فرو می‌کاهند. اما همین‌ها هم گویا در پیچ و تاب روایت جهت دار فیلم که در نهایت کاراکتر اصلی فیلم را مجاب می‌سازد از شهر برود، کم می‌شوند. امری که ایدئولوژی پشت فیلم بهزادی را عیان تر می‌کند. گو اینکه او در نهایت خواسته‌ای جز ترک شهر برای کاراکترش نگذاشته باشد. هر چند رفتار عجیب و سلطه‌طلبانه‌ی برادر و خواهر او در نهایت می‌تواند ما را مجاب کند که حق را به نیلوفر برای گردن‌کشی و عصیانگری بدهیم ولی این به نظر فرع قضییه است. زیرا که مساله‌ی اساسی فیلم با توجه به تصویر بدریختی که از شهر نشان می‌دهد نمی‌تواند چیزی جز خواستِ ترک آن باشد.

 


اگر بخواهیم در اینجا یک نتیجه‌گیری داشته باشیم باید گفت فیلم جدید بهنام بهزادی فارغ از داستان در زیرلایه‌هایش حرف جدیدی برای گفتن به مخاطب عادت کرده‌ به رئالیسم اجتماعی سینمای ایران ندارد. این سینمایی است که به واقع سال‌ها است مسئله‌ی اساسی‌اش را بر روی جدال مابین سنت و تجدد آن هم از طریق روبرو ساختن دو نسل متفاوت از طبقات‌ شهری قرار داده است. جدالی تاریخی که به نظر می رسد در طول زمان به نفع آنچه سنت و اصالت و راستی و درستی خوانده شده، تمام شده است. این در واقع حرف اصلی سینمای ایران از بدو تولدش هم بوده است.

 

*دلیل علاقه‌ی بیش از حد فیلمسازان رئالیستی متاثر از سینمای اصغر فرهادی در ایران به فن پایان باز در فیلمنامه‌نویسی به نظر می رسد چیزی جز ضعف در فیلمنامه نویسی که اتفاقا بحران اصلی در سینمای ایران نیز هست، نیست. در این مورد فرضاً نگاه کنید به پایان فیلم‌های کارگردانی همچون پرویز شهبازی که اتفاقا کارگردان همنسل بهنام بهزادی هم محسوب می‌شود. او هرگز نمی‌تواند که فیلم‌هایش را به اصطلاح ببندد و تمام کند. برای همین با گذاشتن یک صحنه‌ی تصادف در آن یک پایان نچسب را به آن ها تحمیل می‌نماید. به واقع اگر عنصر تصادف را از پایان فیلم‌های شهبازی حذف کنیم، فیلم‌های او می‌توانند تا امروز هم ادامه داشته باشند! به نظر می‌رسد در این مورد دستکم شهبازی از کارگردانی مثل بهزادی جسورتر است. او لااقل فیلم‌هایش را به هر صورتی که شده حتی با عنصر دراماتیک و البته تحمیل شده ای همچون تصادف می بندد یا لااقل می خواهد که ببندد. در حالی که بهزادی ترجیح می‌دهد که فیلم‌هایش را الکن و ناقص تمام کند. با این منطق داستان فیلم‌های بهزادی می‌توانند که تا به امروز ادامه داشته باشند. نیلوفر کاراکتر اصلی فیلم وارونگی بهنام بهزادی هم در چنین وضعیتی قرار دارد. او می‌تواند تا به ابد بر سر دوراهی انتخاب بین مادر و مرد موردعلاقه‌اش بماند! جز این نیست.

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: بهروز صادقی

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما