نهنگ عنبر، لودهبازی با خاطرات دهه 1360
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهروز صادقی
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1394-05-02 18:03
نهنگ عنبر فیلمی است که از موقعیتهای کمیک تشکیل شده و خرده روایتهای آن در طول زمان فیلمیک، یک داستان سینمایی را نمیسازد. کل داستان هم بر اساس چند موتیف بر شخصیت ارژنگ (با بازی رضا عطاران) بنا شده است. مولفه تکرارشونده در این فیلم که تمامی موقعیتها را از یکدیگر جدا کرده، خروج یک زن از زندگی ارژنگ است. با پایان مولفه تکرار شونده ارژنگ به حال و هوای دیگری سوق پیدا میکند. در پاراگراف بعد این موتیفها را با هم دنبال میکنیم.
در ابتدا مادر ارژنگ در عکاسی عاشق عکاس میشود و او و پدرش را به قصد سفر به آمریکا ترک میکند. زندگی پدر ارژنگ و خودش وارد دوران جدیدی میشود که آشنایی با رویا (با بازی مهناز افشار) نیز از فواید آن دوران از زبان ارژنگ نقل میشود. رویا هم در دوران جوانی عشق عزیمت به آمریکاست و عاشق قدیمی خود را ترک میکند. ارژنگ در تنگنا زیاد نمیتواند دوام بیاورد که او هم در جستوجوی رویا قصد سفر میکند؛ اما عدم رفتن به خدمت سربازی منجر میشود به جبهه اعزام شود. پس از جنگ با فرناز دوست نزدیک رویا (با بازی ویشگا آسایش) ازدواج میکند. در دوران ازدواجشان که به خوبی پیش نمیرود رویای مطلقه به ایران بازگشته است. در طرفت العینی ارژنگ، فرناز را طلاق میدهد و سراغ رویا میرود در دندانپزشکی رویا نیز به سان مادرش عاشق دندانپزشک میشود و ارژنگ را تنها میگذارد و به آمریکا میرود. این رفت و آمد لوس بالاخره منجر به ماندن رویا پس از یک طلاق دیگر و پایان فیلم میشود.
ضربه اصلی را فیلمنامه به این فیلم زده تا برخی موقعیتهای کمیک را که بیشتر هنر کارگردان است تا متن به سطح نازلی کشانده باشد. فیلمنامه یکی از بدترین فیلمنامههای کمدی سالهای اخیر به شمار میرود. ارژنگ در نقش اصلی که گذران زندگیاش را از نوزادی تا 50 سالگی دنبال میکنیم فردیت خاصی ندارد از این رو به آن رو میشود کارهای مسخرهای میکند که هیچ توجیهی ندارد و اگر مولفان فکر کنند که چون شخصیت اصلی اشان کارهای بیتوجیه انجام میدهد پس موفق شدند، سخت در اشتباه هستند. کمدی که اساس آن را یک شخصیت و مولفه های تکرار شونده تشکیل میدهند نباید شخصیت را فدای چند ایده موقعیتی کند بلکه باید موقعیتها در راستای شخصیت باشند که مثالاش کمدی خود رضا عطاران با نام «خوابم میآید» در چهل دقیقه ابتدایی خود است. در کنار شخصیت ارژنگ، شخصیتهای اصلی دیگری چون پدرش، رویا، فرناز و پناه فقط میآیند و میروند بدون هیچ روابط علی معلولی که منطق کمدی را حفظ کند. آنها تنها باز در خدمت موقعیتها لوده فیلم هستند؛ اما این موقعیتها چه هستند؟
موقعیتهایی که فیلمنامهنویسان و کارگردان گویا فریفته آن هستند به تمسخر گرفتن زندگی مردم پس از انقلاب است. هیچ ایرادی هم ندارد کاریکاتورگونه به زندگی دیگری نگاه کنیم، اما در نهایت میخواهیم به چه برسیم؟ اگر شاهکاری چون «بُرات» با بازی خیره کننده ساشا بارون کوهن زندگی مردمان یک کشور را در دوره ای به تمسخر میگیرد؛ عوامل سازنده خود از کشور دیگری هستند، روابط حتی اگر کاملا خیالی باشند در بستر اصلی قصه علیمند میشوند. هیچ چیزی بدون توجیه در بُرات شکل نگرفته است. همه چیز ابتدا ساخته و پرداخته میشود سپس با آن شوخی میشود. لوده بازی نهنگ عنبر به جای میرسد که با پشت مو، شلوار پیلی دار، اصلاح نکردن دختران در آن دوران، خودروی رنو و اوج آمال جوانان در آن دوران شوخی میکند و این شوخی را آن قدر ادامه میدهد که به حرکات باسن رضا عطاران ختم شود و تمام ایدههای خود را فدای یک لوده بازی با مضامین دهة 60 انجام دهد. همین دهة نوستالژی 1360 به دلایل پیشرفت بسیاری در تمامی ابعاد خاطره انگیز شده است و به همین دلیل چند صباحی است اغذیه فروشیهای دهة 1360 مشهور شدهاند. نهنگ عنبر حتی در سطح این اغذیه فروشی ها نیز نوستالژیک نیست چون با لوده بازی میخواهد همه چیز را به تمسخر بگیرد.
کلیشه به جز داستان و شخصیت ها تمام روابط را نیز تشکیل داده است. ارژنگ که به هیچ وجه مشخص نیست کارش پس از طرد شدن از سوی حاجآقا چیست وضع مالیاش خوب است و برای خود ول میگردد. فرناز با او ازدواج میکند که به قول خود ارژنگ زندگیاشان کلیشهای است و سه وضع بیشتر ندارد پس از طلاق محو میگردد. پدر ارژنگ فقط برای لبخند زدن هست و هیچ چیز دیگری از او نمیبینم و از همه بدتر پناه که چفت و بستاش در قصه چیست؟ فقط فیلمنامه نویسان آن آگاه هستند. رویا هم میرود، میآید مثل یویو هیچ توجیه دیگری نمیتوانید برایاش پیدا کنید.
با گذر نیم ساعت فیلم مشخص شد با یک کمدی بسیار ضعیف همراه هستیم، اما مسئله تعجب برانگیز، بازیهای بسیار بد بازیگران بود. مهناز افشار که در سالهای اخیر از نقش آفرینی های ابتداییاش فاصله گرفته بود و جزء بازیگران خوب به شمار میرود از بازی خودش در پوپک و مش ماشالله نیز ضعیفتر حاضر شده است. وقتی فیلمنامه نویس هیچ جای بروز ایفای نقش نمیدهد بازیگرانی که عادت داشته باشند در نقش خود فروبروند شاید بلد نباشند در تیپ حاضر شوند. شاید اگر نهنگ عنبر را همان بازیگران کمدی که چند سالی است از سینما دور شده اند بازی می کردند در این تیپ های بسیار کم رنگ بهتر ظاهر میشدند. رضا عطاران هم جز موقعیت درخشانی که بادیگارد حاج آقاست در دیگر موقعیت ها هیچ ظرافتی در ایفای نقش از خود نشان نمی دهد و با حرکات بسیار معمولی نقش را پشت سر گذاشته است. سامان مقدم که صدسال به این سالها را در توقیف دارد گذری به خاطره بازی در پیش از انقلاب و پس از آن زده است، اینجا همه خاطره ها را یکجا به تسمخر گرفته است. همانند اثر قبلیاش موسیقی را ترانههایی تشکیل میدهند که لقب غیرمجاز دارند و باید متأسف شد که چرا برخی مخاطبان با شنیدن این ترانه ها در سالن سوت و دست می زنند. این ممنوعیت ترانه ها و چهره برخی از خوانندگان –که لقب لس آنجلسی- دارند برای برخی آن قدر خوش است که اثر پیش رو نیز فراموش می کنند و این تبدیل به حربهای برای هدف گرفتن بهتر گیشه به شمار میرود.