جشنواره کن: از دیروز تا به امروز
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهروز صادقی
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1390-02-25 15:26
موسولینی در دههی سوم قرن بیستم و قبل از شروع جنگ جهانی دوم با نیت تبدیل کردن ایتالیا به مرکز فیلم اروپا جشنوارهی ونیز را بنا میکند. یعنی جشنوارهی ونیز به نیت ایجاد یک هژمونی فرهنگی توسط رهبر فاشیست ایتالیا تاسیس میشود.
بعد از جنگ جهانی دوم فرانسویها به نیت شکستن همین هژمونی جشنوارهی کن را راه میاندازند (البته اولین دورهی جشنوارهی کن در سال 1939 برگزار میشود که جایزهی اصلی آن را سسیل ب دومیل آمریکایی میبرد. اما پس ازشروع جنگ این جشنواره هم تعطیل میشود تا سال 1946 که دوباره آغاز به کار میکند.) و بعد بلوک شرق نیز با نیت انتقال این هژمونی به دارودستهی کمونیسم، جشنوارهی برلین را بنا میکند.
با این اوصاف میتوان دریافت اساس ایجاد تمامی جشنوارههای معتبر سینمایی بر روی ایدئولوژیهایی بوده که لااقل از جنبهی سیاسی بعدها خود دچار فروپاشی شدهاند. با اینکه بعدها همین جشنوارهها با تغییر زمانه دست به نوعی استحاله میزنند و تفکرات بانیانشان را در دوران جدید به سخره میگیرند. اما فارغ از این بحث خود زمینهساز ایجاد سینمایی میشوند که با نوعی دهنکجی به سینمای سرگرمیساز شکل میگیرد. یعنی همانطوری که هر سینمایی برای خودش اصول، قواعد و معیارهای خاص را داشت، فیلمهای وابسته به این جریان نیز بر اساس ایدئولوژیهای یک جشنواره ساخته میشدند تا به جشنواره راه یابند. در اصل این جشنوارهها به خصوص پس از جنگ جهانی دوم و تولد نئورئالیسم شروع میکنند به نوعی طراحی معیار و ارزشهای مدنظرشان برای فیلمسازان کشورهای مختلف. برای مثال ونیز که در برابر قدرت روز افزون نئورئالیسم چارهای جز تسلیم ندارد تبدیل میشود به محلی برای نمایش فیلمهای این مکتب سینمای ایتالیا البته به رهبری چزاره زاواتینی. یا برلین محلی میشود برای فیلمهای مدنظر سیستم کمونیستی آلمان شرقی. اما بعد از زوال نئورئالیسم در ایتالیا در دههی 50 و ظهور موج نو در فرانسه در اوایل دههی 60، جشنوارههای سینمایی این بار شروع میکنند به کشف جریانهای سینمای ملی و البته نامیدن آنها با لفظ موج نو. با اینکه در اصل شاید ربطی هم به آن موج نوی فرانسه نداشته باشد.
در این میان جشنوارهی کن علاوه بر زمینهسازی برای سربرآوردن موجهای جدید سینمایی در کشورهای مختلف، هر از چندگاهی گریز میزند به سلایق خاصهی فرهنگ فرانسوی. برای مثال در سال 1949 جایزهی بزرگ را (نخل طلای کن برای اولین بار در سال 1956 به برندگان اهدا شد) فیلم مرد سوم The Third Man اثر کارول رید میبرد که در زمان خودش نه تحت تاثیر نئورئالیسم بود و نه در بند سینمای رایج هالیوود. البته همین فیلم هم خاصا در لابلای فیلمهای نوآر آن سالها جای میگرفت، اما آنچه به نظر میرسید و دست اندرکاران کن بدان فکر میکردند نوعی نخبهگرایی غریب بود که شاید تا آن زمان و در بین جشنوارههای رقیب رعایت نمیشد.
این روند در سالهای بعدی و با انتخاب شدن فیلمهایی چون دروازهی جهنم The Hell Gate از تنسوکه کینوگاسا و جرثقیلها پرواز می کنند Cranes Are Flying از میخائیل کالاتازوف ادامه مییابد. گویی که همین نخبهگرایی به ظاهر غریب بهانهای میشود که سایر جشنوارههای معتبر اروپایی نیز هر از گاهی به سمت چنین نگاهی به سینمای روز بروند. شاید بتوان گفت اصلا جشنوارهی کن دست به نوعی الگوسازی میزند و بقیه را به دنبال خودش میکشاند. برای مثال انتخاب فیلمهای مستقل برای بخش مسابقه که فارغ از دستاوردهای هنری در مقابل کمپانیهای تولید فیلم کشورشان قرار میگیرند، یکی از همین الگوسازیهاست. البته در طول سالهای برگزاری نه تنها این شیوه کنار گذاشته نمیشود بلکه تشدید هم میشود. به همین سبب موج نوی سینمای فرانسه که شاید مستقلترین جنبش ایجاد شده در تاریخ سینما باشد، مکانی بهتر از جشنوارهی کن برای معرفی شدن به مخاطبان نمییابد. یعنی سالی که فرانسوا تروفو با چهارصد ضربه The 400 Blows جایزهی بهترین کارگردانی کن را میبرد و در اصل موج نو به خاطر این موفقیت به سایر جشنوارههای اروپایی نیز راه مییابد.
نداشتن نگاه سیاسی و بیتفاوتی به مسائل اجتماعی مردم فرانسه در آن سالها از موارد انتقادی این جشنواره به شمار میرفت. همان استقلالی که در ماه می 1968 خون دانشجویان معترض و رادیکال فرانسه را به جوش میآورد. ماهی که پذیرای بزرگترین اعتصاب سراسری از زمان انقلاب روسیه به بعد میگردد. اعتصاب ده میلیون کارگر و دانش آموزی که از روز سوم می به آن سه هزار دانشجویی میپیوندند،که چند روز قبلتر در حمایت از بازگشت هانری لانگلوا به ریاست سینما تک فرانسه در مقابل قصر شایو تجمع کرده بودند. مسالهی لانگلوا اگرچه مستقیما ربطی به جنبش می 1968 ندارد اما از دید بسیاری از فرانسویان تمرین آشوب و شبه انقلابی میشود که بعدها رخ میدهد. این جنبش با اینکه نهایتا سرکوب میشود اما در حین وقوع آن نیز در جشنوارهی کن، که فارغ از هیاهوی داخل کشورش سرخوشانه در حال برگزاری بوده هم تخته میگردد. اتفاقی که گدار آن را پیروزی سینما میخواند و کن را تحقیر میکند.
میتوان ادعا کرد که برگزار نشدن جشنواره در سال 1968 باعث میشود که برگزارکنندگان کن برآن باشند تا به برخی از اشارههای سیاسی انتقادی روز در فیلمها روی خوش نشان دهند. برای همین هم هست که در سال 1969 نخل طلا را فیلم اگر...If ساختهی لیندسی اندرسون میبرد. فیلمی که در آن آشکارا سیستم آموزشی بریتانیا به زیر سوال رفته است. این روند البته به گونهای پنهان در سالهای قبل نیز رعایت شده است. همچنین انتخاب رئیس هیات داوران که شاید بتوان ادعا کرد در طی سالهای اخیر گاها فرد رادیکالی هم برگزیده شده است. مثلا انتخاب شدن شاون پن در سال 2008 که نخل طلا را به فیلم کلاس The Class ساختهی لورن کانته از کشور میزبان اهدا میکند. فیلمی که آشکارا رگههایی سیاسی در بطن خود دارد و از نژادپرستی موجود در جوامع مدرن اروپایی انتقاد میکند. البته جشنوارهی کن همواره جانب احتیاط را رعایت کرده و به نوعی در تعادل بین بیان هنری نخبه گرا و اشاراتی سیاسی انتقادی باقی مانده است. در اصل حفظ این تعادل در طی چهل سال پس از شبه انقلاب ماه می 1968 کار بس ارزشمندی به نظر میرسد. آنچه که لااقل دیگر جشنوارههای معتبر در اجرای بی نقص آن سالهاست که درماندهاند.
64امین دورهی جشنواره به ریاست رابرت دنیرو پیگیری میشود. با نگاهی به لیست فیلمهای حاضر در بخش مسابقه میتوان پیشبینی کرد با جشنوارهای متفاوتتر از سالهای گذشته روبرو هستیم. حضور توأمان بزرگانی چون آلمادووار، برادران داردین، کاوالیه، کوریسماکی، مالیک، مورتی، فون تریر و سورنتینو در بخش مسابقه و رقابت آنها با فیلمسازان کم تجربهتری چون بیگله سیلان، سدار، کاواسی، میهایلوویچ و مایک میتواند بسیار جذاب باشد. باید منتظر ماند و دید که سلیقه داوران به کدام سو میباشد! در این بین نقش دنیرو که از انتخاب کنندههای اصلی فیلمها به این فستیوال است هم نباید چشمپوشی کرد ..