آنسلم کیفر؛ گذشته/ خوانش تصویر، شمارهی پانزدهم
- توضیحات
- نوشته شده توسط محسن رحمانی
- دسته: خوانش تصویر
- منتشر شده در 1394-05-08 16:34
کیفر تابلوهایش را در ابعادی جنونآور میکشد. با هر آنچه بر بوم بکار آید از سنگ و سرب تا چوب و کاه. او در کار خلق جهان است. برای کیفر نسبتی هست میان آفرینش و اندوه. خدایی که اندوه میآفریند و این بار نه از عدم که اندوه از اندوه زاده میشود. کیفر هر چه مرزها را گستردهتر میکند سطح را خالیتر میکشد. زمینهها خالی میشوند تا آفرینش در مفهوم متناقضش بازنمایی شود. او میآفریند و هر لحظه مرزها را میگستراند و اما هیچ نمیآفریند. و این همان نسبت جادویی هیچ است با نامتناهی. و نامتناهی چیست جز هیچ، یا چیست جز، نه هیچ.
کیفر بارها اعتراف میکند که زمان حال برای او چیزی نیست جز گذشته. حال در گذشته معنا میگیرد. اینجا مفهومی هگلی در میان است: زمان حال، گذشته را تغییر میدهد. این هسته بنیادی کار کیفر است او به میانجی حال، گذشته را حاضر میکند تا آن را رفع کند و نجاتش دهد. گذشته رها نمیشود مگر به میانجی حال و اکنون. اینگونه کیفر در تابلوهایش همواره ارجاعی دارد به آنچه از دست رفته است. بر بوم نقاش رنجی از گذشته بازنمایی میشود تا در اکنونی خویش با ضرورت بیان گره بخورد و رستگار شود. سایه شوم جنگ و ویرانی گویی هنوز از گذشته بر حال گسترده است و یگانه راه رهایی ایستادن و بر زبان آوردن است. نقاشی کیفر آیین اعتراف است که در آن باید بر زبان آورد تا رستگار شد.
کیفر در تابلوهایش به عظمت و بیکرانگی هستی نگاه میکند و چشم ما را گویی به عمق این هیچ بزرگ این نامتناهی میگشاید. باید در میان خطوط او حرکت کرد و تا مرزها رفت. مرزهایی که همچون هستی پایانی ندارند و در یک طرح منظم هندسی تا ابد میتوانند تکرار شوند.
به این نقاشی حیرتآور او نگاه کنید به این گهواره خالی در فضایی که میتواند تا ابدیت تکثیر شود. به آن نور کف اطاق. نوری که آسمانی نیست. نوری که از گهواره به سمت ما پیش آمده. نوری از گذشتهای ناتمام، از کودکی که گویی هنوز در ناتمامی گهواره معنا میشود. این خط باریک نور ما را از حال به گذشته میبرد. به فاجعهای که هنوز فریاد میکشد. به گهوارهای که هنوز چیزی را درون خود زندانی کرده است. بحرانی که رهایمان نمیکند، پرسشی هنوز در انتظار پاسخ, پرسشی که اکنون ما را مدام بحرانی میکند و ناگزیرمان میکند سر بسویش بچرخانیم ودرآغوشش بگیریم. باید بازگشت و کودک گذشته را در آغوش گرفت. این اکنون است که شکاف گذشته را برهم می آورد.
چگونه نقاش نور را بازنمایی میکند و خورشید را حذف؟ شاید این طعنه ای ست به این ناسازه بزرگ به این تصادف ناب. به آنکه برای گستردن مرزهایش بر هیچ هایش افزوده . کیفر هم آنقدر هیچ را تکرار میکند تا در برهوت بومش خلقت بازنمایی شود. و انسان در برابر این چشم انداز چه حقیر و ناتوان است و چه بی اندازه تنها.