اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

اتفاق سرزمین سفید: یادداشتی بر Blindness به مناسبت درگذشت ساراماگو

 

«آخرین سوسوی نور از چند پنجره ای که رو به حیاط پشتی بود به داخل افتاده بود، مهتاب رو به افول بود، به داخل سیاه چال عمیق شبی که درپیش بود می لغزید و از نظر محو می شد....»


ساراماگو

و آغاز چنین بود- تاریک- همه می دیدند انگار. اما لایه ای سفید نمی گذاشت .اهریمن سفید، اهریمن بینایی مطلق در تن پوش کوری، آن جماعت و آن شهر مرموز را در برگرفت. همنوعانی که کد داشتند نه نام، و پیرامون جز سپیدی مطلق نبود، شاید آخرین نفر- چه بسا ابله ترین آنها فهیمد:

 

«-فکر نمی کنم که اصلاً کور شده باشیم فکر می کنم کور هستیم، کوریم، اما می بینیم آدم های کوری که می توانند ببینند اما نمی بینند.»

 

این خیلی مشخص است که معمولاً پس از مرگ آدم ها بیشتر دیده می شوند و البته ساراماگو آن‎قدر شناخته شده بود که گمان نمی‎رود چندان مصداق این جمله باشد. با این حال در اینجا قرار نیست به بررسی سبک و شیوه آثار این نویسنده فقید پرتغالی بپردازیم. آن‎چه در این سیاهه خواهد آمد یادآوری «آفرینش هنری» است. نوعی خلق اثر که تا ابد هنر را به هنرمند ملتزم می کند و این شامل نوشته کوری با عنوان  انگلیسی (blindness) ساراماگو است. برای این نویسنده پرتغالی باید گفت هنر قائم به ذاتش همین کتاب است و بس. قطعاً هیچ قانون کلی وجود ندارد که هر هنرمند به صرف یک اثر به این آفرینش برسد لااقل در مورد ادبیات داستانی نویسندگانی چون کافکا، داستایفسکی، چخوف، جیمز جویس، تولستوی، سارتر و ... در این قانون قرار نمی گیرند شما هرگز نمی توانید مثلاً مسخ و قصر کافکا را امتیازبندی کنید و بگویید این بهتر است. هر دوی آنها آنقدر بزرگترند که به شما اطمینان دهند یک اتفاق تکرار ناشدنی اند. اما اگر به بزرگان دیگری چون مارکز، فاکنر، آلبرکامو، زولا و ... برسیم این قانون تغییر می کند. صد سال تنهایی، خشم و هیاهو، بیگانه، ژرمینال و ... اینها به ترتیب یک ژرفای وجودی درخود دارند که هرگز نتوانسته به تکرار برسد رابطه بین این آثار با آثار دیگر نویسنده شاید در کلیت ارگانیک قابل بررسی باشد اما جوهره و اتفاقی که با اکسیر تخیل و فرم توامان رخ می‎دهد به همان یکبار ختم می‎شود. در تمام این آثار امری ناواقعی، تخیلی و در عین حال ملموس خلق شده و آفرینندگان دنیا، آدم‎ها و زمانی را بوجود آورده‎اند که تاکنون نبوده است. این تفکیک هنری- ادبی به این دلیل تشخص می‎گیرد که یک شیء ناواقعی و عدم به دامنه لایتناهی ممکنات پا گذاشته؛ اما ساراماگو نیز به همین دلیل در سراسر داستان کوری این عدم را موجود می سازد. البته سایر آثارش تنها نتیجه و دنباله این اتفاقند.

 

شاید seeing بینایی نیز با آن داستان عجیبش همین قدر خلاق باشد:

 

« روزی که قرار است رای گیری صورت گیرد هیچ کس در پایتخت به باجه های رای مراجعه نمی کند و این موضوع باعث نگرانی مسوولین می شود در ساعت 4 بعدازظهر ناگهان همه مردم تصمیم به حضور در باجه ها می گیرند و کسی توضیحی برای این اتفاق ندارد خیال دولت راحت می شود ولی پس از شمارش آرا 70 درصد رای ها سفید هستند ...»

 

اما این جذابیت برای خواننده‎ای است که پیش از آن کوری را نخوانده خود ساراماگو هم در این باره معتقد است که ناخودآگاه همان عقاید و اندیشه‎ها به تم کتاب رسوخ کرده این تداوم و موتیف‎ها را بازآفرینی کردن به یک نتیجه کلی (شاخصه‎ها و تعاریف کلی معرفی نویسنده) ختم می‎شود. یک نگاه تخصصی تر می‎گوید حتی لغات و کلمات نیز وام‎گیر مقید هستند. گویی سایر آثار از مادر خود تغذیه می کنند. تراژدی کوری، آن‎چنان هنرمندانه خلق شد که بتواند در ناخودآگاه هر مخاطب دنیایی بیافریند که تا ابد پایدار باشد. خلأ عجیبی که در فریادها و ضجه‎های این همه کور می‎پیچید؛ نه داستان بود و نه تخیلی صرف. بلکه تلنگر دردناکی بود که نویسنده در آن جهانی را متهم می کرد که در عین جهالت، تظلم و تمام زشتی‎هایشان مظلوم و به طور دردناکی محتاج ترحم هستند. این کابوس هولناک ناگهان در شهری مرموز رسوخ می کند. شاید به نوعی یادآور طاعون آلبرکامو هم باشد. اما آدم‎های این کابوس هر چقدر ناشناخته‎اند، ملموس به نظر می‎رسند. آن‎ها چند قدم پیشتر از طاعون می‎ایستند. درد کوری اگزیستانسیالیست است. آدم‎های بی‎نامی که می‎توانند هر نژاد و قومیتی داشته باشند، بدون زبان و شهر، دنیایی که انسانیت را به جواب می‎خواند. در لایه‎های زیرین دانای کل این داستان حتی سیاسی می‎اندیشد. البته اندیشه‎های کمونیستی ساراماگو به راحتی در فصول تقسیم غذا و درگیری، و دغدغه عدالت به وضوح قابل مشاهده است. «ضرب المثلی است که می گوید، در مملکت کورها یک چشم پادشاه است، ضرب المثل را فراموش کن، اما این جا این طور نیست، اینجا حتی چشم چپ ها هم جان سالم به در نمی برند.... تازه ضرب المثلی است که می گوید مقسم اگر قسمت بهتر را برندارد یا احمق است یا کودن، گندش بزند، ضرب المثل دیگر کافی است... ما با آدم های صادقی سرو کار داریم، این هم ضرب المثل است، نه این حرف من است، دوست عزیز من صداقت حالیم نمی شود، ولی مطمئناً گرسنه هستم»

 

این سطور به راحتی دغدغه‎های بشری و سیاسی مولف را برملا می‎کند دراین میان این سؤال پیش می‎آید که در دنیای کورهای جاه‎طلب، اندیشه‎های رستگاری چگونه اتفاق می‎افتد؟ اصلاً چرا باید از بین این همه آدم، تنها یک نفر ببیند و آن‎هم زن دکتر باشد؟ او در مثل یک ابرقهرمان -یک قهرمان کاملاًٌ سفید- قرار می‎گیرد. مانند همان نوع مرضی که در شهرشان وجود دارد. زنی که به چشم، خیانت شوهر و دوستش را می‎بیند؛ اما تنها چند قطره اشک می‎ریزد و بر آنها ترحم می کند!!! این نوع ارزش گذاری بر این اثر شاید چندان قابل باور نباشد. هر چند او مجبور است خود را به کوری بزند و همرنگ جماعت شود، اما بی‎وقفه و با تمام تلاش، این دنیا را کنترل می کند. در چارچوب قابل تعریف نویسنده، وجود زن دکتر مضحک می شود؛ شاید وجود او دریغ مؤلف از عدم چنین آدم‎هایی یا تنها یک تمهید ادبی صرف باشد. یعنی راهی برای گریز از مشکلات ساختاری حتی اگر همه کور باشند. چه کسی می تواند روایت کند؟! پس دانای کلی هم لازم است.

 

تماس، اتفاقی است که سراپای کوری را دربرمی گیرد. در این شهر بی تاریخ و ساعت، رویدادها به راحتی به هم مماس می شوند؛ قطعاً همه چیز به بطن بازمی گردد، اما زمانی لازم است تا این ناتوانی ها دیده شود و بعد ناپدید. نظم ظاهری از بین برود و بی نظمی حاکم شود. آشغال ، زباله، اجساد سوخته، غذاهای پس مانده و فضولات و همه چیز در هم غرق می شود و هر کس تنها برای نجات و خود و حیاتش تلاش می کند (ابقای حیوانی)

 

اما از همه دردناکتر زمانی است که آدم ها ببینند این زیباترین و دردناکترین بخش داستان است. وقتی آدم های بینا کور می شوند، یک درد دارند و آن کوری است اما وقتی کورها بینا شوند ؛ چقدر ممکن است ناشناخته در انتظارشان باشد؟!!

 

«شادی عمومی تبدیل به اضطراب و دلشوره شد، دختر عینک تیره پرسید: حالا چی؟ چکار باید بکنیم، بعد از این همه اتفاق که افتاده است خوابم نمی برد، پیرمرد چشم بند سیاه بسته گفت: هیچ کس خوابش نمی برد...»

 
درباره نویسنده :
نام نویسنده: سارا حاتمی

دیدگاه‌ها  

+2 #1 نعمت نعمتی 1390-01-13 21:39
سلام
برای من جای تعجب دارد که این مطلب از تیرماه 89 تاکنون روی سایت هست ، اما دریغ از یک نظر! راستش را بخواهید دلم گرفت.
درود بر خانم سارا حاتمی بخاطر تحلیل بایسته اش بر رمان " کوری ". موفق باشید.
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما