اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

شرارتِ ذاتی انسان، بدآموزی‌های تلویزیون، وضعیتِ سینما (با نگاهی به بحث‎های برنامه بیست و هشتم هفت)



 دعوا بر سر این است که سینمای مبتذل از کجا آب می‌خورد؟ و چرا این قدر راحت جریانِ افولِ سینما را در ایران می‌شود دید؟ بین همه‌ی بحث‌هایی که در هفت مطرح شد، صحبت‌های جیرانی درباره‌ی فرهنگِ حاکم و تلویزیون و تأثیر آن در قهرمان‌پردازی سینمای بدنه شاید از همه جالب‌تر، بی‌پرواتر و افسارگسیخته‌تر بود. از معدودجاهایی که رسانه‌ی ملی، به نقدِ خودش نشست.

 

برنامه هفت

نگاه هنر به آدمی

تکلیفِ نگاه هنر به آدمیزاده معلوم است. تاریخِ گذشته، تاریخِ کشتار و جنایت و تباهیِ آدمی بوده و هنر مگر راهی دارد برای گریز از واقعیت؟ کجا فرانکو می‌گذارد تا پیکاسو دست از گوئرنیکا کشیدن بکشد و دل به گل و بلبل‌های اندلس بدهد؟ چه وقت می‌شود نرودا خودش را نجات بدهد از روزگارِ پینوشه، و در وصف می و معشوقش شعر بگوید؟ شکسپیر کی می‌تواند از حاکمیتِ مکبث‌ها و شاه‌لیرها فرار کند؟ کجاست جای رسیدن؟ تاریخ درام، همزادِ تاریخِ جنایات بشر است.

 

نگاه بدبینانه‌ی دین به سرشتِ آدمی

تا بحث از هنر است، تکلیف معلوم است. آدمی ذات شروری دارد. جعبه‌ی پاندورا را آدمی گشود، و همه‌ی شرارت‌ها به زمین راه یافت. اما نکته این است که در این کشور، سه دهه می‌شود که قرار است نگاه هنر، از صافیِ دین عبور کند. حالا دین به ما آدمیزاده‌ها چه طور نگاه می‌کند؟ بی‌پرده بگویم، به اعتقاد نگارنده، نگاه دین تلخ‌تر وگزنده‌تر هم هست. تقریبا همه‌جای قرآن آدمی به ظلم و جهالت و شرارتِ ذاتی خود وصف شده است. کم نداریم از آیه‌هایی نظیر «انّ الانسان لربّه لکنود» (انسان بر خدای خود، ناسپاس و بخیل است) (عادیات 6) یا اینکه بار امانت را آدمی به دوش کشید و «انه کان ظلوما جهولا» (احزاب. 72) (آدمی ستمکار و نادان است) یا «آدمی، ناتوان آفریده شده» (نساء 28) یا هر گاه به مشکل بخورد، خدا را صدا کند و چون از سختی رها شود، انگار نه انگار (یونس. 12) یا اگر نعمتی از او بگیرند مأیوس و ناسپاس می‌شود (هود 9) و این‌که آدمی ستمکار و ناسپاس است (ابراهیم 34) و انسان چنان‌که خیر را می‌خواهد شر را می‌خواهد و سرشتی عجول دارد (اسراء 11) و چون از دریا نجاتش دهند، روی می‌گرداند (اسراء 67) و آدمی‌زاده تنگ نظر است (اسراء 100) و آدمی‌زاده جدل‌کار است (کهف 54) و آدمی از شتاب آفریده شده (انبیاء 37) هر گاه مستغنی شود طغیان ‌کند (علق 6) و سیاهه‌ای بلندبالا از فضیحت و رسواییِ آدمیزاده که ادامه ندهم موقرتریم.

و تازه این همه هم اگر نبود، برخوردِ آدمیزاده با پیامبران و اولیاء را که جزئی از تاریخ دین است چه کنیم؟ بنی‌اسرائیل در چند ساعت هفتاد نبیِ خدا را سر بریدند و بعد رفتند در مغازه‌هایشان نشستند به کاسبی، انگار نه انگار آبی تکان خورده از آبی. یا تاریخ اسلامِ خودمان که حاجت به بیان نیست.

می‌بینیم که در فضای دینی، شرارتِ آدمی، نگاهی پذیرفته شده است. اما فرقی هست بینِ این بدبینی، با بدبینی‌های دیگر. جعبه‌ی پاندورا را که باز کردند، همه‌ی شرارت‌ها بیرون آمد و در کنارش امید هم. آدم یادِ قرآن می‌افتد که آدم را از بهشت انداختند بیرون، و در عوض، توبه‌اش را هم قبول کردند به نشانه‌ای این‌که ناامید نباش. ما در میانه‌ی این همه شرارت، به امید زنده‌ایم. یادم هست هایکویی خوانده بودم از یک هایکوسرای ژاپنی به این مضمون: ما بر روی بامِ دوزخ گام می‌زنیم، و به گل‌ها می‌نگریم.

 

اندرباب بی‌تربیتی‌های تلویزیون

آقای جیرانی گفت: سی سال است در این مملکت تلویزیون دارد تعلیم اخلاقی می‌دهد. خب این حرف می‌تواند درست باشد و از یک طرف، غلط اندر غلط. آیا واقعا تلویزیون به ما تعلیم اخلاقی داده؟ آیا تلویزیون کاری کرده که از آن به مثابه‌ی یک دانشگاه نام ببریم؟

همه‌جای دنیا تلویزیون رسانه‌ای ژورنالیستی، کم‌عمق و سرگرم‌کننده است. اصولا عامه‌ی مردم سبک‌پسندند و انبوه فیلم‌های تجاری سینما در برابر فیلم‌های هنری و آثار کارگردانان صاحب‌اندیشه و به اصطلاح مولف، گواه این حرفِ حساب است. ایران هم از این قاعده علی‌القاعده نباید مستثنا باشد جز یک چیز: ادعای ما بر این است ‌که این تلویزیون غیر از آن تلویزیون‌هایی است که دیده‌اید. تلویزیون ایران، یک تلویزیون دینی است (یا قرار است باشد) نه تلویزیونی مانند رسانه‌های در خدمت‌ِ نظام‌های سرمایه و قدرت که علاف نگه داشتنِ خلق‌الله برایشان لابد صرف دارد. ما تلویزیونی داریم که قرار است دانشگاه باشد. بسیار خب. بسم الله.

 

این که آیا دانشگاه شدنِ تلویزیون، شدنی است یا نه، یک مسئله‌ی تجربی است. آیا می‌شود سلیقه‌ی توده‌ی مردم را در دراز مدت و آن‌هم از طریق تلویزیون تغییر داد و آن‌ها را به اکثریتِ نخبه تبدیل کرد؟ این یک تئوری است که باید عمل شود و آن وقت اگر نتیجه نداد آن را رد کرد. اما نتیجه‌ای که در برنامه‌ی هفت گرفته شد این بود که تلویزیون «این کار را کرده» و «شکست خورده.» باید به عرض برسانم که تلویزیون هیچ وقت دست به همچو کاری نزده. پخش موعظه، میزگرد، سخنرانی، مراسم گریه و دعا، و غیره و غیره، هیچ‌کدام «تلاشی» برای دینی کردنِ مردم به شمار نمی‌رود.

 

دینی کردن مردم، یا دست‌ِ کم حرکت در مسیر نخبه‌سازی، اول از همه می‌طلبد که با واقعیت روبرو بشویم. واقعیتی که آن بیرون است، با چیزی که تلویزیون سعی دارد نشان بدهد، زمین تا آسمان فرق بر می‌دارد.

تلویزیون دارد تلاش می‌کند وضعیتِ بیرون را انکار کند. ساز را در تلویزیون نشان نمی‌دهند. آیا مردم نمی‌دانند که موسیقیِ در حال نواختن، توسط یک وسیله‌ای به اسم «ساز» تولید می‌شود و همین‌جوری از یک سوراخی در نمی‌آید؟ عَلَم را نشان نمی‌دهند. آیا مردم ایام محرم که می‌شود، عَلَم نمی‌بینند؟ زن‌هایی که موی سرشان بیرون است، مطلقا در تلویزیون دیده نمی‌شوند (البته به جز در ایامِ انتخابات) انگار نه انگار که آن بیرون مردم هم چشم دارند و آن‌ها هم بعله!

و تازه  این همه یک نمونه‌ی کوچک و دم دستی است که به فکر هر کسی می‌رسد.

می‌شود استدلال کرد که هدف از این واقعیت‌ستیزی، جلوگیری از ترویجِ ساز و علم و بدحجابی است. فارغ از قضاوت درباره‌ی نفس عمل، بحث را ادامه می‌دهیم. باید گفت تازه رسیده‌ایم سر اصل مطلب. یعنی تلویزیون جدی جدی انگیزه‌ی اخلاقی دارد؟ یعنی برخورد تلویزیون موجب شده گرایش به ساز، عَلَم، یا بدحجابی (فارغ از ارتباطشان با یکدیگر) توی جامعه‌ای که هر روز می‌بینیم و در فضایش تنفس می‌کنیم کم بشود؟ خب، جوابش مثل خورشید روشن است و لااقل مردم بدون محذور می‌توانند جامعه را ببینند.

بنابراین، من فرضِ برنامه‌ی هفت را اصلا نامتحقق می‌بینم. تصور بر این‌که صدا و سیما قدمی (هر چند کوچک) در راستای ترویج فرهنگ برداشته باشد، جای تأمل دارد. این‌جا باید به جایگاه درام‌های تلویزیونی هم اشاره کنیم.

 

سبکی تحمل‌ناپذیرِ درام‌های تلویزیونی

شرارت در جهان هست. در انسان هست. ما همه ذاتی شرور داریم و داریم سعی می‌کنیم (واقعا سعی می‌کنیم) راهی برای فرار از این شرارت پیدا کنیم؛ از ضعف‌های ذاتی‌مان، از نقطه‌ضعف‌هایی که ما را در لحظه‌ای تبدیل به وحشت‌ناک‌ترین هیولاها می‌کند. اتفاقا دستمایه‌ی درام، (و نیز دستمایه‌ی ظهور و بروزِ دین) وجودِ همین شرارت است. شرارت، مایه‌ی جذابِ درام است. اما روندِ ترسیمِ شرارت، به مثابه‌ی یک نابسامانی در تاریخِ درام، به این سادگی نیست. نشان دادنِ این‌که آدمیزاده چگونه به اهریمن تبدیل می‌شود، نیازمند ظرافت‌ها و باریک‌بینی‌هایی است که در درام‌های تلویزیونی به ندرت پیدا می‌شود. نگاهی به حجم انبوهِ سریال‌سازی در تلویزیون به ما کمک می‌کند بفهمیم تلویزیون آدمیزاد را (یعنی ما را) چه قدر ساده فرض کرده. ما چه ساده تبدیل به نشانی از شر می‌شویم یا چه بسا از همان روز تولد محکوم به شرارت بوده‌ایم. این بی‌درنگی، این عدمِ تأمل، این بی‌صبری تلویزیون در رسیدن به نتیجه‌ای اخلاقی باعث می‌شود (ظاهرا) علی‎رغم میلش به نتیجه‌ای غیراخلاقی برسد.

تلویزیون هیچ وقت انسان را در ابعادِ همگانی‌اش، از ارتباطش با جامعه، خانواده، نظامِ قدرت، غریزه و امیالِ سرشتیِِ‌آدمی و غیره و غیره (هر آن‌چه جامعه‌شناسان، فلاسفه، روانکاوان و اندیشمندان مدرن به آن انذار داده‌اند و دین هم وجود و حضورشان را به رسمیت شناخته) ترسیم نمی‌کند. انسان‌های تلویزیون، انسان‌های دینی نیستند. غیردینی هم نیستند. اصلا انسان نیستند. کاریکاتورهایی هستند نه چندان شبیه واقعیت. شرورها هم شرورهایی نیستند که به ما در جهت تحلیل و درکِ چگونگی شرارت یاری کنند. آن‌ها بیشتر از پاورقی‌های مجلات خانواده بیرون می‌آیند. تلویزیون، چه چیز جز بدآموزی برای ما مخاطبینِ ساده‌انگارش داشته است؟ درام‌های تلویزیونی، معرکه‌ی دعواهای خانوادگی، فحاشی‌ها، جنایت‌ها و شرارت‌هایی هستند که هیچ گاه وحشتناک بودن و مهیب بودنشان را (که نیازمند نگاهی عمیق و تحلیلی است) لمس نمی‌کنیم و بنابراین شرارت در تلویزیون تا حدّ یک سرگرمی مفرح افت می‌کند. خطرِ شرارتی که در تلویزیون ترسیم می‌شود، خطر گریز از واقعیت‌ است. واقعیت‌گریزی تلویزیون، بهای سنگینی دارد؛ ریختنِ قبحِ شرارت (به واسطه‌ی شرارت‌های کاریکاتوری و احمقانه‌ای که ترسیم می‌شود) مقدمه‌ی ویرانی بزرگی خواهد بود. ما در آستانه‌ی ساعتِ مهمی ایستاده‌ایم.

 

و اما سینما

دهه‌ی شصت هیچ سرگرمی‌یی نبود جز سینما. دهه‌ی هفتاد ویدئو آمد. کم‌کم که ویدئو آزاد شد، سینما هم رونقش را از دست داد. و بعد سر و کله‌ی کامپیوتر و لوح‌های فشرده هم پیدا شد. و تازه اضافه کنید به این همه، ماهواره را که از مدتی به بعد، مسئولین فهمیدند بگیر و ببندها چندان اثری ندارد و ماجرا را بی‌خیال شدند. این معادله‌ی ساده‌ای است. اما جوابِ ابتذال در سینما نیست. من به این باورم که جریانِ غالبِ سینمای امروز، نه تنها از فیلم‌فارسی‌های قدیم و فیلم‌های دسته‌چندمِ خارجی کپی‌برداری می‌کند، بلکه در شکلِ پیچیده‌تری، در حالِ تأثیرپذیریِ گسترده از تلویزیون است. نگاهِ فیلم‌های مبتذل به انسان، جهان و شرارت، تقریبا همان نگاه تلویزیون است منهای محدودیت‌های تلویزیون؛ حالا می‌تواند یک فیلم کمدی مبتذل از کمدی‌های تلویزیون تأثیر گرفته باشد و یک فیلمِ غیرکمدیِ مبتذل از سریال‌های مثلا جدّی تلویزیون. انگیزه‌های شخصیت‌ها، ابعاد فاجعه، نگاهِ جامعه، روابط بین آدم‌ها، همه چیز و همه چیز دارد از شمایل‌های آشنای تلویزیونی استخراج می‌شود و حتی کار به جایی می‌رسد که بازیگرهای آشنای تلویزیونی هم کپی‌پیست می‌شوند به فضای سینما. منطق‌ها به همان اندازه ساده‌انگارانه است به اضافه‌ی این‌که حالا می‌شود ساز را نشان داد و موهای زن‌ها هم بیرون باشد و چهارتا مثلا نقد (یا بهتر است بگوییم نق) هم به زبان ابراز کرد و فحش‌های آب‌دارتری به کار برد و غیره و غیره (البته هنوز جایی برای عَلَم نیست.) حالا ماجرای نفروختنِ این فیلم‌ها هم روشن می‌شود: مردم آشکارا همان تلویزیون را می‌بینند که در لباسِ سینما دوباره قامت راست کرده است.

بنابراین، نتیجه‌ی این معادله می‌شود این‌که در یک سال اخیر که تلویزیون از افتِ مخاطب رنج برده، سینمای گیشه‌پسند هم از افتِ مخاطب رنج می‌برد. مردم واقعا تفاوتی جدی در ماهیت این دو نمی‌بینند. معنای این حرف این نیست که مردم دنبال سینمای متعالی‌تری هستند. ماجرا در این حد است که وقتی از دیدنِ تلویزیون خسته می‌شوند، از دیدنِ فیلم‌هایی که بوی تلویزیون هم می‌دهد طبیعتا خسته می‌شوند. پس به خودشان می‌گویند بهتر است برویم سراغِ «فارسی‌وان»، لاست، هالیوود، بالیوود و هر چیزی که موجب تغییر ذائقه بشود. ماجرا گمانم به همین صورت‌ها باشد. دستِ کم اگر این حرف‌ها اشتباه باشد و معلوم بشود که هیچ خطر جدی در تلویزیون و سینما، فرهنگ مردم را تهدید نمی‌کند و آینده‌ی فرهنگی هم کلا رو به راه است، من یکی که خیلی خیلی خوشحال خواهم شد.

 

 

 

درباره نویسنده :
دکتر مهدی فیاضی کیا

سمت در آکادمی هنر: دبیر ادبیات

دکتری پژوهش هنری (دانشگاه هنر تهران) - کارشناس ارشد ادبیات نمایشی (دانشگاه تربیت مدرس) - کارشناس کارگردانی (دانشگاه صدا و سیمای تهران)

فعالیت ها: منتقد و پژوهشگر سینما، ادبیات و نمایش / فیلمساز / مترجم / نویسنده (رمان، فیلمنامه و نمایشنامه)


دیدگاه‌ها  

-1 #2 Guest 1389-09-13 13:03
واقعا که
نقل قول کردن
-1 #1 Guest 1389-09-10 16:38
بالاخره تلویزیون باید همه چی رو نشون بده یا نده؟!
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما