نگاهی به آدمکش
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1389-10-06 14:04
سید فاضل وزیری مجبوب
کاش نام فیلم آدمکش نمیبود، فیلم آدمکش به کارگردانی رضا کریمی و تهیهکنندگی محمد پوستی یکی از فیلمهایی است که در چند روز اخیر اکران شد و البته جریان غالب سینمای ما را از کمدیهای سخیف که تنها ارزششان حتی از دید سازندگانشان فروش است دور کرد و این مزیتی نه برای این فیلم که برای شورای صنفی نمایش است. منتهی اگر نام فیلم با دقت بیشری انتخاب میشد، فیلم احتمالاً اولاً مخاطبان بیشتری را جذب میکرد و ثانیاً با این نام تصورات نابجا برای مخاطب پیش نمیآورد.
داستان فیلم با محوریت بیماری یک زن و تلاشهای دو مرد برای نجات او آغاز میشود، اما این داستان در لحظاتی در طول فیلم با لکنت دنبال میشود. از جمله در سکانسهایی که دکتر مافی او را از آسایشگاه خارج کرده و در تلاش است تا تحقیقاتش را کامل کند علت خارج کردن زن از آسایشگاه منطقی و معقول نیست، البته این نکته را نباید فراموش کرد که شاید کس دیگری اگر این کنش را صورت میداد شاید منطق مناسبی میداشت، در لکنت فیلم البته غیر سکانسهای اضافه، اشخاص هم دخیل هستند، مثلاً دختر خواندهی زن که در یکی دو سکانس بدون اینکه هیچ کمکی به پیشبرد روایت بکند صرفاً اطلاعاتی را به تماشاگر منتقل میکند تا موجب پیچیدهنمایی داستان فیلم باشد در حالیکه اطلاعات او به هیچ وجه در حل معمای فیلم دخالتی ندارد.
اصرار بیمنطق سرهنگ کارآگاه بر اشتباه بودن موضع دکتر مافی و همراهی دو همکار دکتر با او در عمل خلافی که انجام میدهد هم از نکاتی است که منطق استواری ندارد. همچنین از زمانی که زاهدی داستان تهدید شدنش را در میزانسن شک برانگیز سکانس مطرح میکند خودش را در مظان اتهام قرار میدهد اما این اتهام هم به سادهترین شکل ممکن (اقرار خود متهم) ثابت میشود و تازه این پایان فیلم هم هست.
علاوه بر این موارد در باب روایت داستان این فیلم چند سوال اساسی وجود دارد:
یک اینکه: داستان چرا از سمت دکتر مافی آغاز میشود؟ چرا حمید زاهدی(بهداد) باید از دوست قدیمیاش بخواهد چنین کاری کند؟ و اصلاً نقش حمید زاهدی در اینکه رویا خودش را به عنوان قاتل معرفی میکند چیست؟ زاهدی چه نیازی به زنده ماندن رویا دارد؟ چیزهایی که در باب علاقه به او میگوید هم در پایان دروغ از کار در میآید.
دوم اینکه: چرا خانم دکتر(بایگان) از ابتدا ترفند کارگشایش را به کار نمیگیرد؟ و اصلاً با تمام شکی که به نظریهی دکتر مافی دارد چرا از عمل خلاف قانون او حمایت میکند؟ و مهمتر از این، این سوال است که چرا داستان فیلم این همه بر اطلاعات تخصصی روانشناسی تکیه دارد؟ مخاطب برای همراهی با شخصیتهای فیلم باید اطلاعاتی در باب این بیماریها داشته باشد.
و سوم اینکه: چرا داستانی که اینقدر مستعد پیچیدگیهای روایی است به این شکل ساده و صرفاً فقط با اقرار دو نفر از اشخاص فیلم -و نه تلاش شخصیتها برای حل معما- تمام میشود؟ شواهد دکتر مافی غیر از مشتی حرف از سوی یک بیمار که البته متهم هم هست چیست که پلیس را به دستگیری حمید زاهدی مجاب میکند؟
و نکتهی آخر اینکه: شخصیت نامزد ندا دخترخواندهی رویا و نگار همکار و دوست دکتر مافی علاوه براینکه در پیشبرد روایت نقشی ندارند، باعث تظاهر فیلم به پیچیدگی هم میشوند که این هم به نظر نگارنده ضعف است.
بهطور کلی بسیاری موارد در فیلم هست که بی هیچ دلیلی مطرح میشود و بی هیچ برداشتی رها میگردد. گویا نویسنده نقشهی کلی داستان را گم کرده بوده.
مثلاً مرد شاهدی که ابتدا هم در ویلای عظیمی دیده میشود (و البته از این نکته هم هیچ برداشتی نمیشود) اگر از سوی مهندس زاهدی مأمور شده چه نیازی دارد با وجود خود مهندس در کنار رویا و دکتر مافی آنها را تعقیب کند؟ این تعقیب چه اطلاعاتی به مهندس زاهدی میدهد که او خودش از آن بیخبر خواهد بود؟
به نظر میرسد داستان فیلم در حین فیلمبرداری دچار تغییرات مهمی شده وگرنه این همه سکانس بیتأثیر در داستان معنایی ندارد.
در پایان البته اظهار خوشحالی میکنم از اینکه این فیلم فیلمی نیست که با کمکاری تعمدی و انگارهی بیشعوری مخاطب ساخته شده باشد و اصول اولیهی داستانگویی را هم رعایت نکند و البته این از عجایب روزگار است که بابت این چیزها هم باید اظهار خوشحالی کرد.
به قول مرحوم فرجیان بخت بد بین کز نباتی ناز میباید کشید.[1]
[1] .اشاره به یکی از اشعار مرحوم فرجیان در باب اینکه گرانی باعث شده روغن نباتی هم شأنی چون روغن حیوانی بیابد.