پرونده آذر‎ماه: گمگشتگی آدمی / نگاهی به زندگی و آثار سوفیا کاپولا

 

برای خواندن نقد آثار سوفیا کاپولا بر روی پوستر فیلم‎هایش کلیک کنید

     

جایی (2010)      ماری آنتوانت (2006)     گمگشته در ترجمه (2003)     خودکشی باکره ها (1999)

 

 

در مورد سوفیا کاپولا 

 

سوفیا کارمینا کاپولا Sofia Carmina Coppola متولد 14 می 1971 یکی از معدود کارگردانان زن صاحب سبک سینمای آمریکا محسوب می‎شود که همواره گمگشتگی هویت آدمی در جهان پیش‎رو را به چالش کشیده است. او در خانواده‎ی بزرگ کاپولاها دیده به جهان گشود. خانواده‎ای سرشناس که تا ابد مهر سه پدرخوانده را بر سبقه هنری خود می‎بیند. وقتی در خانواده‎ای حضور داشته باشید که پدر فرانسیس فورد کاپولا باشد، مادر الانور جسی نیل (نویسنده) رومن کاپولا برادر (کارگردان فیلم‎های رده‎ی ب که به نوعی عشق اولیه پدر را دنبال کرد و به یک چهره شاخص در امر کارگردانی ویدئو موزیک بدل شد)، پدربزرگ کارمین کاپولا (آهنگساز برنده اسکار)، عمه تالیا شایر (بازیگر)، شوهر عمه دیوید شایر (موسیقدان)، نیکولاس کیج پسرعمو (بازیگر)، جیسون و رابرت کاپولا شوارتزمن پسرعموها (موزیسین) باشند در این صورت فشار زیادی روی شما خواهد بود تا به جایگاه خاصی برسید، تازه به این‎ها اضافه کنید اشخاص چهره دیگری که جزء کاپولاها محسوب می‎شوند مانند سناتور مارک کاپولا دیگر پسرعموی سوفیا.

 

 سوفیا کاپولاسوفیا اولین حضور خود را در سینما را در حالی که چندماه بیشتر نداشت با فیلم پدرخوانده 1 The Godfather که به زعم خیل عظیمی از سینماشناسان بهترین فیلم تاریخ سینما محسوب می‎شود آغاز کرد. او در کارهای پدرش یکی پس از دیگری مقابل دوربین ظاهر می‎شد و عمرش را با عوامل فیلمسازی گذراند. بازی‎های او هیچ‎گاه نظر مثبت مخاطبین را جلب نکرد و اواخر دهه‎ی نود را به تلخی گذراند. او یکی از برادرانش را که در حرفه تهیه‎کنندگی آموزش می‎دید از دست داد.

داستانهای نیویورک New York Stories را که در کنار پدرش نوشت بدترین فیلم فرانسیس لقب دادند و در نهایت بزرگترین چالش زندگی او ایفای نقش مری کورلئونه در پدرخوانده 3 بود که منتقدان چه قبل از ساخته شدن و چه پس از ساخته شدن فیلم هر چه خواستند به او نسبت دادند و سرانجام تمشک طلایی نقش مکمل را هم برایش درنظر گرفتند. سوفیا خودش می‎گوید: «پس از این همه سال هنوز هم دست از سرم به دلیل پذیرفتن این نقش برنمی‎دارند.»

سوفیا کاپولا برای فراموشی این مسائل تصمیم گرفت به انستیتو هنر کالیفرنیا برود و در رشته عکاسی تحصیل کند. در همان حال و هوا بود که یک تجربه مشترک کارگردانی –تلویزیونی- با چندتن از دوستانش برای یکی از شبکه‎های کابلی بود. در اواخر دهه نود که کاپولا کاملا جریان هالیوود را ترک گفته و در ویدئو موزیک‎های برادرش ظاهر می‎شد رمان خودکشی باکرهها The Virgin Suicides نوشته جفری اویژنی نظرش را جلب کرد. فیلمنامه‎اش را به امریکن زوتروپ فرستاد و پس از موافقت آن‎ها که در پی تأیید فیلمنامه اقتباسی دیگری از همین رمان بودند پدرش نیز تهیه کنندگی کار را پذیرفت. فیلم محصول 1999 در جشنواره کن اکران شد و نظرهای مثبت منتقدان را به همراه داشت.

خودکشی باکرهها داستان خانواده‎ای که در فشارهای مذهبی و سنتی بر دخترانشان سخت‎گیری نامتعارفی دارند و این امر سبب خودکشی آن‎ها می‎شود. این فیلم روایتی است تلخ از مصور شدن امیدها، بیم‎ها و رویاپردازی‎های دوره‎ی نوجوانی و روزهای آغازین بلوغ در دختران با دنیایی عجیب و رویاگونه که سوفیا آن را به خوبی به تصویر کشید.

در تابستان همین سال سوفیا با اسپایک جونز نویسنده و کارگردان آمریکایی ازدواج کرد که جونز هم همان سال یکی از مهم‎ترین آثار سال یعنی جان مالکوویچ بودن Being John Malkovich  را ساخت. جونز در سال 2002 با فیلم اقتباس توانست کاندید اسکار شود؛ اما همواره در حاشیه خانواده همسرش قرار داشت. سوفیا در سال 1999 حضور در یکی از اپیزودهای جنگ ستارگانِ جورج لوکاس را نیز تجربه کرد و پس از چند سال با فیلمنامه‎ای هوشمندانه به سراغ خاطره‎های پدرش از آکیرا کوروساوا بپردازد و یکبار دیگر گمگشتگی آدمی در جهان معاصر را به چالش بکشد.

او همواره شخصیت‎های داستانش را چه در فیلم کوتاه و چه در آثار بلندش در مسیری قرار می‎دهد که به هر آن‎چه می‎خواستند، به هر آن‎چه به آن رسیده‎اند و کلا از وضع خود دچار تردید شوند و به فکر فرو روند. این اشخاص به دنبال راه گریزی به سمت زندگی آرام و انسانی می‎گردند تا این‎که معمولا هم این راه را یک دختر/زن هموار کند. گمگشته در ترجمه Lost in Translation موفقیت عظیمی را برای سوفیا به همراه آورد و او را تنها با ساخت دو اثر به فیلمسازی صاحب سبک بدل کرد. او توانست نظر رأی دهندگان آکادمی اسکار را با فیلمش جلب کند که هم کاندید بهترین کارگردانی شود و هم اسکار بهترین فیلمنامه را ببرد. هنوز هم برخی بودند که او را به دلیل دختر فرانسیس فورد کاپولا بودن در چنین جایگاهی بدانند که پدرش در فیلم‎هایش نقش دارد. در همان سال او از اسپایک جونز جدا شد و سال بعد با توماس مارس خواننده‎ی فرانسوی راک گروه فینیکس آشنا شد که از او دو فرزند دارد و چند ماه پیش با وی در باغی متعلق به فرانسیس فورد کاپولا در خلیج تارانتو ایتالیا ازدواج کرد.

سوفیا کاپولا چند سال بعد به سراغ ملکه پرحاشیه فرانسه ماری آنتوانت رفت. در ماری آنتوانت Marie Antoinette هم همان دغدغه‎های همیشگی‌اش را در یک بستر تاریخی و نشان دادن برهه‌ای از زندگی ملکه نه چندان خوشنام اتریشی فرانسوی، با اقتباسی به نسبت آزاد از رمان آنتونیا فریزر پی می‌گیرد. دغدغه‎هایی که بعضا جنبه فمینیستی به خود می‎گیرد و در حکم برائت از برخی اعمال ماری آنتوانت بر می‎آید. فیلم برای اولین بار در جشنواره کن اکران شد ولی نتوانست نظر منتقدان را جلب کند و ضعیف‎ترین اثر کاپولا در میان چهار اثرش شناخته می‎شود. ماری آنتوانت البته توانست در مراسم اسکار دست خالی نباشد و اسکار بهترین طراحی لباس را از آن خود کند.

دختر فرانسیس فورد کاپولا که همواره در سایه این خانواده بزرگ –حتی زمانی که اسکار گرفت- قرار داشت پس از چند سال و زندگی در ایتالیا به سراغ سوژه‎ای در روند دغدغه‎هایش رفت. او هتل «شاتو مارمونت» -که هتلی سرشناس در لس‎آنجلس و اقامتگاه بسیاری از افراد مشهور و به قول خود سوفیا «قلب دنیای نمایش» است- و یک بازیگر سرشناس را در بطن فیلم خود قرار داد تا گمگشتگی آدمی و چالش یافتن هویت را یکبار دیگر مورد بررسی قرار دهد. استفان دورف یکی از ستارگان سینمای رده‎ی ب که به خوشگذرانی‎هایش معروف بود را کاپولا انتخاب کرد و آن‎طور که خود سوفیا گفته است، حتی در روند شکل‎گیری فیلمنامه دورف ایده‎های خوبی به او داده است. هتل‎های تکراری و پرسکوت که انسان در آن‎ها با حس گمگشتگی هویت مواجه و درگیر مسئله اصلی انسان‎بودگی می‎شود. سوفیا با جایی Somewhere وجهه‎ای کاملا هنری یافت و شیرطلای ونیز که در کنار نخل طلای کن مهمترین جایزه جشنواره‎ای جهان محسوب می‎شود را از آن خود کرد. بردن این جایزه هم برای سوفیا کم حرف و حدیث نبود. وقتی جراید مختلفی بردن شیر طلا را به دوستی او و کوئنتین تارانتینو –که ریاست هیئت داوران سال 2010 ونیز را برعهده داشت- نسبت دادند. خود او در این مورد گفته است: «به نظرم این قضیه‌ای بود که تنها در ایتالیا در سطح یک موضوع بی‌اندازه خاله‌زنکی تنزل یافت. چیزی که بیشتر از همه من را خوشحال کرد این بود که کوئنتین گفت تمام اعضای هیئت‌داوران در تصمیمشان متفق‌القول بوده‌اند و هم‎چنین برایم بسیار خوشایند بود وقتی بعد از اهدای جوایز با تک‌تک اعضای هیئت داوران گپ زدم و از زبان خودشان نظرشان را راجع به فیلم شنیدم.»

کاپولا عقاید فمینیستی هم دارد و در فیلم‎هایش هم این امر مشخص است. بی‎ربط نیست که یک شخص مؤنث جانی مارکو و  باب هریس را در مسیر شناخت هویت می‎اندازند یا تصویر بحث برانگیز از انزوای زنان در باکره‎ها و در نهایت به چالش کشیدن قضاوت‎ها در مورد ماری آنتوانت. حتی اگر فرزند شخصیت بزرگی چون فرانسیس فورد کاپولا باشد خودش را از زیر سایه پدر بیرون کشیده است. پدری که همواره تمجیدش می‎کند و وقتی از او پرسیده‎اند چه زمانی به پدرت افتخار کردی پاسخ می‎دهد: «یادم می‌آید یک بار دیگر که در بزرگ‌سالی اینک آخرالزمان Apocalyptic Now را دیدم، زمانی که نسخه‌ی جدیدش -نسخه‌ی بلندتر فیلم با تدوین مجدد والتر مرچ- در سال 2001 اکران شد، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم! فیلم را در بچگی زیاد دیده بودم ولی با فاصله‌ای که گرفته بودم، باید اعتراف کنم که فیلم کاملا من را از خود بیخود کرد.» او پس از پدرش ژان لوک گدار، پیتر باگدانوویچ، فرانسوا تروفو، میکل آنجلو آنتونیونی، باب فاسی و جان هیوز را به عنوان تأثیرگذارترین اشخاص بر آثار خود می‎داند. برخلاف پدرش که همواره تمایل داشت آثار مستقل بسازد و در مناسبات استودیویی فیلم ساخت او استقلالش را –با کمک پدر- حفظ کرد تا جایی که پدرش وقتی جوانی بی جوانی Youth Without Youth را ساخت گفت در ساخت این فیلم از دخترش سوفیا الهام گرفته که با بودجه کم فیلم‎های قابل قبولی ساخته است.

 

 

 

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: مجموعه نویسندگان

در این قسمت چندین نویسنده مولف متن هستند.