دریغا! تو نیز! تو نیز بر صلیب رفتی...* / تحلیل فیلم «اسب تورین»

 


بلا تار - اسب تورین 

این، رادیکال‎ترین فیلم بلا تار است. هم در فرم و هم در مضمون. البته رادیکالیسمی که گویا در یک زیبایی‎شناسی قراردادی بازتعریف نمی­شود. اصلا این ویژگی رئالیسم سینمای تار نیز هست. این‎که فارغ از همان زیبایی‎شناسی قراردادی به طرز خارق‎العاده­ای نیز برانگیزنده به نطر می­آید.

در این سینما کل تمایزهای سلسله مراتبی، موانع، هنجارها و ممنوعیت­ها به طور موقت به کناری گزارده می­شوند تا فیلمساز به آرمان اصلی‎اش که همان ترسیم واقعیتی مجازی است، دست یابد. واقعیتی که به طور حتم اسیر زیبایی‎شناسی مبتذلی نیست. آن­گونه که برای مثال در رئالیسم ینگه­ی دنیا همواره شاهدش هستیم! همان که بالاخره تار در آخرین فیلمش، رندانه، مناسبات حاکم بر آن سرزمین به زعمی وعده داده شده را به سخره می­گیرد و طرد می­کند. 

 ساختار چندآوایی و ترسیم آشکار درگیری و تقابل متون الهام بخش اسب تورین The Turin Horse گویا نوعی دعوت به مبارزه­ای همه جانبه با هجمه­ی سینمایی پوپولیست و اقتدارگرا است که ذائقه پست توده‎های بی‎خبر از تفکرات استعمارگرایانه­ی پشت نقاب سرگرمی‎سازی را سال‎هاست که در چنبره گرفته است. تار در اسب تورین مرحله به مرحله نه تنها انسان بل تاریخ را از نقطه نظری فلسفی واکاوی می­کند تا در انتها به نتیجه تلخی برسد که احتمالا ناشی شده از همان سخن بالایی است. ترسیم پوچی بی‎حد جهان مدرن با اشاره به متونی که لاجرم خاستگاهی کاملا متضاد با همین محتوای کذایی دارند. او در اسب تورین از نیچه شروع می‎کند و پس از عبور از او به یکباره دست به تاویل متون دینی می­زند. آن‎گونه که در انتها، ناتوان از درک عمق نقصان خرد انسان در مواجهه با آن‎چه برایش الگویی غامض است، همان متون ارجاعی فیلمش را ساختار زدایی می­کند. یعنی برداشت های خودش را نیز مرحله به مرحله و با پیشرفت روایت بسیار مینی­مال فیلم، به زیر سوال می­برد. در کنار اینها باید از حرکت موازی مباحث دیالکتیکی متون درگیر در چارچوب مضمون فیلم نیز سخن به میان آورد. آنچه که اکنون در بخشهایی هرچند ناکامل و مجزا از هم، بدان­ها می­پردازم.

نیهیلیسم تاریخی نیچه

ورود نیهیلیسم به زندگانی انسان دو شرط عمده دارد: یکی این‎که برای هر حادثه­ی بی‎معنایی سراسیمه طلب معنا کنیم. یعنی یک پیش‎شرط نیهیلیسم این واقعیت است که ما برای هر رویدادی معنایی مطالبه کنیم و دیگری این‎که نظام یا سازمانی از کل حوادثی مطرح کنیم که هنوز روی نداده است. نیچه با توجه به این دو پیش شرط معنایی بسیار گسترده برای مفهوم حقیقی نیهیلیسم ارائه کرده است. او در کتاب نیست انگاری اروپایی، نیهیلیسم را تقدیر ضروری تاریخ می­خواند. به عبارت دیگر آن را به بیانی ساده‎تر هم‎ردیف ارزش زدایی از ارزش­های بنیادی و پایه‎گذار ارزشی جدید می­نامد. این نگاه بدبینانه البته الگویی ازلی ابدی به نظر می­رسد. آن‎گونه که نیچه بدان اصرار می­ورزد. او زمان و مکانی برای جهان‎بینی خاص خود قائل نمی­شود بلکه آن را در وصف کل تاریخ-البته صرفا تاریخ اروپا-محسوب می­کند. او ارزش کل نظام‎های قانونی پساافلاطون در فلسفه را جزئی از همین نیهیلیسم افسارگسیخته می­داند. پس در نگاه نیچه ریشه‎های نیهیلیسم نه در عصر حاضر(قرن 19) بلکه در زمان پیش از مسیحیت شکل گرفته و رشد کرده است. هایدگر در کتاب نیچهبا توجه به این آرای نیچه نتیجه گرفته است که نیهیلیسم موردنظر نیچه نه تنها متوقف ناشدنی است بلکه به تدریج نیز از سوی تاریخ تقویت می­شود! البته این نیهیلیسم هرگز دست به تخریب یا انهدام نمی­زند بلکه طبق حرکت تاریخی از پیش تعیین شده‎اش صرفا به خودتخریبی­گری ذاتی تاریخ اقدام می­نماید. مرگ خدایی که نیچه بعدها مطرح می­کند در اصل اشاره­ی دوباره به همان ارزش زدایی ارزشهای خداگونه­ی گذشتگان است. او در این مورد آخر به قدری افراط می­کند که بالاخره انسان یا همان مخلوق خردگرا را بر سر دوراهی عدم یا زندگی با سنگینی دوهزار ساله­ی ایمان و یقین می­گذارد. او در کتاب حکمت شادان می‎نویسد: "آن زمان فرا می­رسد که تقاص این‎که دو هزار سال تمام مسیحی بوده‎ایم را پس بدهیم؛ آن وزنه­ی سنگین را از دست بدهیم که بدان زنده مانده‎ایم. زمانی است طولانی که نمی­دانیم چه کنیم. نه راهی به پس نه راهی به پیش، نه به درون نه به برون." در اصل نیچه سازوکار جهان را بر تولد و مرگ استوار می‎دیده است. انتظار مرگ، پس از تولد و تحمل سنگینی پوچی جبرگرایانه همان با تسلای موقتی دین. قراردادهایی که او بدان‎ها ایمان داشت و بر تعلیم‎شان اصرار می­ورزید. او در چنين گفت زرتشت انسان را قاتل خدا معرفی می­كند و دليل آن را چنين بيان می­كند كه انسان تاب تحمل جزايی كه همه چيز را می­بيند و همه چيز را می­داند و شاهد همه چيز است را ندارد و به همين دليل در صدد انتقام از او بر می­آيد و سرانجام او را می­کشد. در چنين وضعيتی گویا عدم، گزینه­ی درستی برای انسان معاصر نیچه باشد. گویی در نظر او انحطاط همان وجود انسان است. سنگینی اصلی نه ایمان بلکه ذات است که اگر ضعیف نیز باشد موجب انحطاط است و خسران. برای همین هم نیچه غایتی را برای انسان متصور نیست. آن‎چه او بدان امیدوار است ظهور ابرانسانی است که والاترین غایت انسانیت تلقی می­شود و آن نیز در هر دوره و زمانی مجال بروز دارد. البته قدرت ابرانسان در اندیشه‎های اوست نه صرفا در بازوهایش! یعنی آرمانی که برای محقق شدنش لااقل از دید نیچه باید به دوران ماقبل سقراط بازگردیم و انسانی را جست‎وجو کنیم که فارغ از بینشی مذهبی، ریشه‎های انحطاط تاریخ فکری بشری را نیز در بدو تولد قطع کرده باشد. یعنی همان نیهیلیسم که ارزش‎زدایی ارزش‎های بنیادین تلقی می­شود.

اسب تورین حکایتگر همین تاریخ است. فیلم با نیچه شروع می­شود. راوی در آغاز فیلم حادثه‎ای را شرح می­دهد که گویا در سال 1890 بر سر نیچه آمده است. به این صورت که او روزی در شهر تورین راه می­رفته است که به مرد درشکه سواری برمی­خورد که اسبش را به بادِ شلاق گرفته است. او جلو می رود و دستانش را به دور گردن اسب حلقه می­کند تا بدین شکل از حیوان زبان بسته دفاع کرده باشد. از این تاریخ به بعد و پس از حادثه­ی مذکور، نیچه ده سال پایانی عمرش را در جنون و انزوا سپری می­کند و هرگز به جز جمله‎ای که در ادامه­ی آن روز و در بدو ورود به خانه به مادرش می­گوید، حرف نمی­زند. او به مادرش می­گوید: من یک احمقم! و سپس تا آخر عمر خاموش می­شود. پس از این روایت تار به سراغ زندگی همان درشکه‎سوار و دخترش می‎رود. یعنی تن دادن به رئالیسمی مجازی پس از اشاره به حادثه­ای احتمالا استوار بر حقیقت. درشکه‎سوار به خانه نزد دخترش بازمی­گردد و این آغاز ترسیم زندگی­ای است که باز به قول نیچه در کتاب حکمت شادان عبارت است از دور افکندن مداوم آن‎چه که می­میرد. خشن و سنگدل بودن -همان‎طوری‎که مرد درشکه‎چی با اسب و سپس دخترش هست- بی­رحم بودن در مقابل هر آن‎چه در ما و حتی هر جای دیگر پیر و فرسوده می‎شود. با این حال همان نیهیلیسم تاریخی که ساعاتی قبل یقه­ی خود نیچه را گرفته است در حالی‎که داشته به عواقب اراده­ی معطوف به قدرتش می­اندیشیده این بار به سراغ تز منازعه­ی دیالکتیکی درشکه‎چی با نیچه آمده است. منازعه­ای که گویا به دیوانه شدن نیچه ختم شده است و این احتمالا سنتزش بوده است. کارل یاسپرس در کتاب نیچه­اش می‎نویسد: «تاریخ نیروهای مخوفی را بر ما عیان می­کند که همواره ثابت و ماندگارند. انسان می­تواند این نیروها را در پشت نقاب پنهان سازد اما هرگز نمی­تواند وجود واقعی آن‎ها را از میان بردارد. این نیروها همبسته­ی دائمی هستی انسان هستند.» و این نیروهای مخوف و مرموز چیزی نیستند مگر همان نیهیلیسم تاریخی که نیچه از آن سخن گفته بوده است. مرد درشکه‎چی ابرانسان نیست و دو پیش شرط ورود نیهیلیسم به زندگی­اش را نیز قبلا برآورده کرده است. پیش شرط دوم البته در فیلم تار از سوی اسب جنون‎زده به مخاطب القا شده است. مطرح کردن نظام یا سازمانی از کل حوادثی که هنوز روی نداده است و این در حالت آشفته­ی اسب که در برابر مرد توسنی می­کند و شش روز تمام -البته به علت بدی هوا- سواری نمی­دهد، بروز یافته است. گویی او از وقوع حادثه­ای باخبر است که دیگران در حادث شدنش تردید دارند و این همان ارجاع به باوری بسیار کهن است که حیوانات با توجه به غریزه­اشان همواره بسیار زودتر از انسان متوجه وقوع رویدادی می­شوند که مهم‎تر از همه زندگی انسان را تهدید می­کند.

فیلم اسب تورین - the turin horseتکرار، مولفه­ی اصلی زندگی مرد و دختر فیلم تار است. گویا تار یقین داشته این، سنگین‎ترین بارهاست. او این گرایش را در فیلم در افراطی‎ترین شکلش دنبال می­کند به طوریکه اغلب آنچه که انجام می­دهد به نوعی از تحقیر کردن جنبه‎های خصوصی افراد بدل می­شود که این خود حاکی از نوعی بدبینی و دغدغه مندی او علیه روند کسالت بار و فاقد سلامت در زندگی انسان است. تار همانند نیچه کسانی که از نظام طبیعت می­گریزند را نکوهش می­کند. البته به شیوه­ی خودش. طبیعت در نظر او جز بیهودگی و پوچی مفرط نیست پس به همین دلیل، او خواست قدرتمندی انسان را نیز پوچ و بیهوده ارزیابی می­کند. مرد فیلم تار در اصل انسان فرومایه­ای است که نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت حتی آبی که او می­نوشد را نیز زهرآگین خطاب می­کند. این شخص از زندگی­اش لذتی نمی‎برد و چون خود را هیچ قلمداد می­کند از تمامی تعاریف فلسفی برکنار می­ماند. در مقابل چنین انسانی است که نیچه سر به طغیان می­گذارد و حتی نوشته‎های پیشین خود را نیز احمقانه خطاب می­نماید. گویا او پیش‎بینی حضور چنین انسانی را نداشته باشد که نه در حالت ایده­آل مدنظرش ابرانسان است، نه دغدغه­ی مذهبی دارد نه تشنه­ی قدرت است -هر چند رفتار بیرحمانه­ای با اسب و دخترش داشته باشد با این‎که مفهوم قدرت را نمی­فهمد- و نه در پی کسب فضیلت و آزادگی. او برای چرای زندگی­اش پاسخی ندارد و چون به ارزش‎های بنیادین نیز بی‎توجه است پس اراده­ای به سوی کسب قدرت نیز ندارد. برای او دستاورد گذشتگان مهم نیست. نه آن‎ها را قبول می­کند و نه به آن‎ها به دیده­ی تردید می­نگرد. او بیهوده باربری می­کند -اشاره غیرمستقیم به سنگینی وجود آدمی- به خانه بازمی­گردد، سیب‎زمینی می­خورد -غذای همیشگی مرد و دخترش در خانه- ­آماده­ی خوابیدن می­شود و سپس می‎خوابد. در این میان دختر نیز به علت تقدیرش، محصور در خانه­ای است که غریزه­ی صاحبش او را وادار به سکوت کرده است. او با این‎که متمایل به خواست پوچی مرد نیست، اما لاجرم بدان گردن می­نهد و این عدم تمایل در حین دروغی برملا می­شود که او به سوال مرد می­دهد. مبنی بر این‎که صدایی را که مرد 58 سال است از دیوارهای چوبی خانه می­شنود، او نمی­شنود. رغبتی در کار نیست. او حتی جرأت طغیان نیز ندارد. همانند اسبی که گویا با او احساس آرامش بیشتری می­کند. او نیز یقین کرده است که سرانجام نزدیک است. او چشم براه است، اما چشم براه چه، نمی­داند.**

افسانه­ی آفرینش

اسب تورین شش روز از زندگی مرد درشکه­چی و دخترش را ترسیم می­کند. این شش روز که به صورتی انتزاعی روند تکامل خلقت را با ارجاع به متون دینی یادآوری می­کند، خود سرشار از روزمرگی دردآوری است، که با توجه به ماهیت دین در تمامی اعصار، حالتی تخریبی به خود می­گیرد. البته در گیری متون منبع در فیلم تار از همان آغاز امری بدیهی به نظر می­رسد. این گویا همانند تقدیر تاریخی مدنظر نیچه، در ذات خود پدیده میخکوب شدن است. تار در اسب تورین با ارجاع به متون دینی از جمله تورات، انجیل و قرآن و سپس روبرو ساختن آنها با درونمایه­ی اصلی فیلمش، به گونه­ای انتزاعی آنها را ساختارزدایی می­کند. این شش روز در اصل زمانی است که یهوه در تورات در طی آن مرحله به مرحله به آفرینش جهان دست زده است. آن‎چه که در انجیل و سپس قرآن نیز البته به صورت خلاصه­تر بیان شده است. در تورات این شش روز با عنوان­های مشخصی از یکدیگر مجزا شده­اند. به این صورت که روز اول آفرینش نور و روشنایی نام گرفته است. یعنی روزی که یهوه در آن پس از آفریدن زمین دستور به روشنایی داده و چون روشنایی نیکو بوده آن را از تاریکی جدا کرده است. روز دوم آفرینش آسمان نام گرفته، یعنی روزی که یهوه دستور به جدایی آب­ها از طریق ایجاد فلکی بین آنها داده است. فلکی که در انتهای آفرینش، آسمان نام گرفته است. روز سوم آفرینش دریاها و روز چهارم آفرینش ماه و ستارگان معرفی شده است و به همین ترتیب روز پنجم آفرینش پرندگان و ماهی­ها و روز ششم آفرینش حیوانات و انسان. روز هفتم نیز اختصاص به خود یهوه داشته است. روزی که او پس از شش روز کار مداوم به استراحت پرداخته است و این‎گونه موجب قداست روز هفتم شده است. یعنی روزی که خلقت به سامان رسیده است و یهوه خرسند از آفرینش خود، آسوده و فارغ همانند هنرمندی، با افتخار به هنر دست سازش چشم دوخته است. یعنی روزی که عامدانه، در فیلم تار نشان داده نمی­شود! فیلم او در روز ششم به صورتی کاملا غیر منتظره تمام می­شود و این در حالی است که خود فیلمساز نیز بالاخره به رخوتی جانکاه تن داده است. در اصل روز ششم تنها روزی است که دوربین یانوش کنده از جایش تکان نمی­خورد و  کاملا ثابت، آخرین صرف غذای همیشگی مرد و دختر را ضبط می­کند. کنشی که این بار تنها توسط مرد شروع می­شود که او هم پس از طی زمانی چند و مشاهده­ی سکوت و رخوت بی‎اندازه­ی دختر دست از خوردن می­کشد و سکوت می­کند. این پایان فیلم تار است. البته قبل‎تر تحرک دوربین کنده مرحله به مرحله کمتر شده است. به گونه­ای که برای مثال در روز دوم بسیار کمتر از روز اول و به همین ترتیب در روز سوم کمتر از روز دوم بوده است. و این گویا به دلیل مرحله به مرحله برتری و پیشی گرفتن تقدیری است که بنا به گفته­ی هایدگر نه تنها مختص به قرن 19ام نیست بلکه ریشه­هایش افق­های طولانی‎تری را نیز مدنظر دارند. نیهیلیسمی که روز اول انفجارش موجب دیوانه شدن یکی از بزرگترین شارحانش شده است و هم اینک با نزدیک شدن به اتمام تکاملی ظالمانه، به مرحله­ی اشباع رسیده است. مرحله­ای که بالاخره با ویرانی غیرمنتظره­ای نیز همراه است. البته ویرانی­ای که ما تنها نزدیک شدنش را احساس می­کنیم. همانند سخنان مردی بیابانگرد که برای لختی استراحت کردن و پر کردن بطری نوشیدنی­اش در روز دوم وارد خانه­ی مرد درشکه­چی می­شود و بی‎مقدمه از ویرانی و آخرالزمان سخن می­گوید. ویرانی­ای که نشانه­هایش را زودتر از همه اسبی دریافته است که در روز اول شلاق خوردنش نیچه را به جنون کشانده است. خشک شدن چاه در روز چهارم و محصور شدن مرد و دختر در خانه به علت وضعیت بد هوایی از نشانه­های دیگر همان ویرانی است. البته خشک شدن چاه -چاهی که هر صبح دختر به سختی از آن آب می­کشد- درست در فردای روزی اتفاق می­افتد که مرد درشکه­چی و دختر مانع از آن می­شوند که آب چاه توسط کولیانی بیابانگرد نوشیده شود. همان‎هایی که در حین رفتن کتاب مقدس یهودیان را به دختر می­دهند! و سرخوشانه از رفتن به سمت آمریکا! می‎گویند. همین روز درست فردای روزی است که یهوه در آن به قول تورات دست به آفرینش دریاها زده است. یعنی ترسیم مضحک تناقضاتی که تار در میان متون دینی انسان مدرن همه­ی اعصار مشاهده کرده است.

البته تار همان‎طوریکه در ابتدای یادداشت نیز بدان اشاره شد از این واقعه هدف دیگری نیز داشته است. و آن هم انتقاد رندانه از سیستم تمامیت طلبی بوده است که در نظر تار مذهب دروغین و سلطه‎طلب را برای پیش بردن اهداف استعمارگرایانه­ی خود به کار بسته است. درست پس از رفتن کولیان بدوی بیابانگرد است که چاه خشک می­شود. یعنی یکی از همان دو دارایی مرد و دختر، به غیر از اسب جنون زده­اشان. کولیانی که سودای رفتن به آمریکا را هرچند به شوخی در سر می­پرورانند و هدیه­اشان به دختر مردی که اجازه نمی­دهد از چاهش آب بکشند، کتاب متون عهد عتیق است! همین کولیان در هنگام رفتن مدام واژه­ای را با تمسخر خطاب به مرد و دخترش فریاد می­زنند: Deaddrop…Deaddrop. که در زبان انگلیسی دو معنای عمده دارد. یکی همان سقوط آزاد یا پرت شدن است و دیگری که معنای دورتر و گنگی هم دارد، جاسوسی  کردن معنا می­شود. یعنی گرفتن اطلاعات یکی و دادن به یکی دیگر یا به زبان عامه؛ جار زدن! که باز اشاره­ی مستقیمی است به همان اندیشه­­ی استعماری است. تار تمنای رسیدن به آرمان‎شهری دور از اروپای به زعم نیچه نیست انگار را، همسان با ویرانی می­پندارد. هم‎چنین هم‎ردیف کردن آن با مذهبی عقیم و ناکامل که یکی از پیش شرط‎های تاریخی نیهیلیسم نیز هست. این هجوم به مراتب مهیب تر از ویرانی تاریخی است و یا شاید در ادامه­ی همان باشد. همان‎که بالاخره مرد را نیز متوجه حضورش می­کند و هم اوست که این بار و برخلاف انفعال و بی توجهی سابقش واکنشی درخور قدرت حقیقی خودش بروز می­دهد که در اصل همان پناه بردن به رخوتی ابدی و وادار شدن به سکوتی جانکاه است.

ساختارزدایی متون دینی نیز پس از موازی قرار دادن آنها با اندیشه­های نیچه از همان شروع فیلم به گونه­ای پنهان آغاز می­شود. ناقص جلوه دادن محتوا از همین دست است و بر کنار ماندن از تمامی تمهیدهای معناشناسیک در تفسیر یا تاویل متون ارجاع داده شده است. در اصل جسارت تار در رفتارهای رهایی طلبانه­ایی جلوه می­یابد که نسبت به ارزش­های اساسی اخلاقی و زیبایی­شناسی دین در سکانس‎های مختلف فیلم از خود بروز می­دهد؛ البته همین بدبینی نیز در نهایت باعث شکنجه شدن شخصیت­های فیلمش و عذاب کشیدن­اشان بخاطر دلواپسی­ها می­گردد. به هر حال تار نیز به این واقعیت معترف است که حضور دین با خاصیت تسکین دادن دروغینش به زعم نیچه، احتمالا می­تواند الگوی مناسبی برای کنار آمدن با ویرانی­های آخرالزمانی باشد.

هارمونی­ها

در هارمونی­های ورکمایسترWerckmeister Harmonies ؛ فیلمی که تار در سال 2000 و از روی رمانِ مالیخولیای مقاومت نوشته­ی لازلوکراژناهورکا -فیلمنامه‎نویس همه­ی فیلم‎های اخیرشساخت، یانوش جوانی است که در 23 اکتبر سال 1956 شبه انقلاب مردم مجارستان را با کنجکاوی به نظاره می­نشیند و پس از سرکوب وحشیانه­ی آن توسط ارتش سرخ شوروی دستگیر شده و سپس دیوانه می­شود. تار در همان فیلم نیز فارغ از بحث نیهیلیسم تاریخی و خاصیت جبرگرایانه­اش-که این بار به صورت سرکوب همه جانبه­ای ظاهر می­شود-دست به تقابل نسل­های مختلف سرزمینش می­زند. ازتر و یانوش در فیلم شخصیت­هایی هستند که بارها در مقابل هم قرار می‎گیرند و بینش­شان هرچند مبهم، در تلاقی با یکدیگر به فعلیت می­رسد. یانوش گویا میراث‎دار اشتباه پیشینیان اش در گزیدن سیستم توتالیتری است که البته در فیلم نمودی فانتزی دارد. یک وال -همان کمونیسم- که به همراه شاهزاده­ی عجیب­الخلقه­ای -همان استالین- برای عموم در میدان شهر به نمایش گذاشته می­شوند و این تنها یانوش است که کنجکاو برای دیدن این مخلوق شگفت، بلیط خریده و به دیدنش می­شتابد.

در اصل یانوش در اسب تورین، این بار دخترکی است که از فرط استیصال برای یافتن سوال­هایش به انفعال فیلسوفانه­ای رسیده است. فیلسوفی که این بار به سوی مرگ شتافته، آن را تجربه کرده و بازگشته است؛ البته سوال­های بی­جواب او این بار محتوایی جهان شمول­تر دارد. با این‎که در هارمونی­ها... نیز یانوش در نما سکانس خیره­کننده­ای چگونگی نظم کائنات را در میخانه­ای با چند مست عقل باخته به تصویر می­کشد و این‎گونه به دغدغه‎های هستی­شناختی تار پاسخ می­دهد. ازتر نیز سیاستمدار کهنه­کاری است که یانوش صبح­ها برایش روزنامه می­برد. همان‎که در سکانس آخر فیلم یانوش دیوانه را در بیمارستانی ملاقات می­کند و سپس به دیدن وال مرده­ای می­رود که گویا از ثمرات مبارزات پیشین خودش است. یعنی تار خواسته بگوید سنگینی اصلی هستی نه صرفا نفس بودن و ذات بلکه، گذشته­ای است که انسان با اختیار نیم بندش برای نسل­های بعدی­اش به ارمغان گذاشته است. یعنی همان‎که نیچه در بحث نیهیلیسم تاریخی­اش آن را نه مربوط به یک یا چند قرن اخیر بلکه به زمان پس از سقراط بسط می­دهد. البته اسب تورین در این زمینه­ی خاص تفاوت عمده­ای با هارمونی­ها... ندارد. در اسب تورین نیز مرد درشکه­چی -که این بار و برخلاف هارمونی­ها از قشر پرولتاریا انتخاب شده است- بالاخره به دخترش می­پیوندد و همانند او به انفعال خودخواسته­ای تن می­دهد. انفعالی که لابد جواب همان سوال هستی‎شناختی است. پاسخی که نیچه را به ورطه­ی جنون می­کشاند و لحن فیلم را غمگین‎تر و خفه­تر از گذشته می­کند. سردی متقابل و بی­اعتمادی و مازوخیسم را به اوج خودش می­رساند و این‎ها همگی نشانه­های آخرالزمان هستند. روز داوری در تورات، انجیل و قرآن که البته در نظرگاه مومنانشان روز شکوهمندی است ولی در نظرگاه تار، آن هم پوچ.

 

*بخشی از شعر نیچه: تو که رنجور می­گشتی از هر زنجیر/جان ناآرام، در بند/پای­بسته، پیروز/روز به روز منفورتر و رنجورتر/تا زهر نوشیدی از مرهم/دریغا! تو نیز! تو نیز بر صلیب رفتی/ای ابر زخم خورده

**اشاره به شعری از نیچه:چشم به­راهم، چشم به­راه چه؟/بارگاه ابرها بس نزدیک است به من/چشم به­راه نخستین آذرخشم

 

منابع:

نیچه، چنین گفت زرتشت. ترجمه­ی مسعود انصاری، نشر جامی

نیچه، اراده­ی معطوف به قدرت. ترجمه­ی مجید شریف، نشر جامی

نیچه،حکمت شادان. ترجمه­ی حامد فولادوند، نشر جامی

نیچه، نیست­انگاری اروپایی. ترجمه­ی دکتر محمدباقر هوشیار، نشر پرسش

نیچه، اکنون میان دو هیچ(مجموعه اشعار). ترجمه­ی علی عبداللهی، نشر جامی

کارل یاسپرس، نیچه. ترجمه­ی سیاوش جمادی، انتشارات ققنوس

مارتین هایدگر، نیچه. متن اصلی(ترجمه نشده)

 

 

 

امتیاز منتقد به فیلم از 10 (9)

امتیاز مخاطبین IMDB به فیلم از 10 (8.3)

 

 

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر