«زیبا باش ولی خفه شو»؛ گفت‌وگوی کاوه زاهدی با آنا کارینا

 

 

کاوه زاهدی: آنا کارینا به همراه جینا رولندز محبوبترین بازیگران عمر من هستند. کارینا به همراه ژان-لوک گدار هفت فیلم بلند و یک فیلم کوتاه کار کرد که به زعم من بخش مهمی از تاریخ سینمای جهان را تشکیل می‌دهندد. این فیلم‌ها بالشخصه برای من همچون نقشه‌ی راهی هستند برای پیگیری مجدانه‌ی حرفه‌ی فیلمسازی. اما رابطه‌ی عاشقانه‌ی ژان-لوک گدار و آنا کارینا همواره برای من یک مساله‌ی عمیقاً جذاب بوده است. رابطه‌ای که این دو نفر تاکنون چندان درباره‌ی آن سخن نگفته‌اند و صد البته در مورد اینکه چرا به ناگاه تصمیم به پایان دادن بدان گرفتند. فکر می کنم رابطه‌ی آن‌ها به دلیل فراز و نشیب‌های عمیق‌اش رابطه‌ای جذاب‌تر از رابطه‌ی برگمان و لیو اولمان و همچنین رابطه‌ی فلینی با جولیتا ماسینا باشد. شاید تنها رقیب آن‌ها در این مورد زوج جان کاساوتیس و جینا رولندز باشند که در همکاری با یکدیگر فیلم‌های بزرگی ساختند.


در هر صورت وقتی فهمیدم آنا کارینا می‌خواهد برای نمایش مجدد فیلم دسته‌ی جدای ژان-لوک گدار دور ایالات متحده سفر کند، بی معطلی از او درخواست مصاحبه کردم. به خاطر خطیر بودن مساله، فقط سی دقیقه برای مصاحبه وقت داشتم و در نتیجه گفتگو در میانه‌ی وقت اضافه پایان گرفت. کلی سوالات دیگر بود که ای کاش می‌توانستم از او بپرسم.



زاهدی: این روزها بازیگری می کنی؟

کارینا: خوب، می دونی، من یه زن پیرم. سینما برای سن من چندان نقشی نداره. ولی خب دوست دارم همچنان کار کنم. به عنوان یه بخش کوچیک از زندگیم. ولی عملاً دیگه بازیگری نمی کنم. چون پیشنهاد نمیشه بهم. می‌رم استودیوهای فیلمسازی و می‌گم: سلام و خداحافظ.
زاهدی: کاری هست که بخوای انجامش بدی؟ منظورم اینکه الان که زنده ای دوست داشته باشی انجامش بدی. قبل از مرگ؟
کارینا: قبل از مرگ؟ خب بذار ببینم ... (می‌خندد) خیلی بامزه بود. نمی‌دونم. فکر کنم دوست داشته باشم آدم‌های بیشتری رو بشناسم. می دونی، جایی که من زندگی می کنم همه آشنان. همه همسایه‌هامو می‌شناسم. محاله جایی برم و این جمله رو نشنوم: "آنا حالت چطوره؟". مثل یه دهکده.
زاهدی: پس از زندگیت لذت می بری؟
کارینا: همیشه همین کار رو کردم. زندگی پستی و بلندی زیاد داره. ولی من کنترلش کردم.
زاهدی: مهمترین کاری که الان می‌خوای انجامش بدی چیه؟
کارینا: من سه تا کتاب نوشتم. دو تاش برای بچه‌هاست. من جوجه اردک زشت رو دوباره نوشتم. می دونی، هانس کریستین اندرسون. دوباره نوشتمش، یه ورسیون مدرن. پری دریایی کوچک رو هم دوباره نوشتم. این یکی سال آینده تو پاریس اجرا میشه.
زاهدی: ورسیون تو؟
کارینا: آره. ورسیون من.
زاهدی: هنوزم می نویسی؟ منظورم این روزهاست.
کارینا: می نویسم. می خونم. کار می کنم. می‌دونی ...
زاهدی: خیلی سعی کردم فیلم‌هایی که خودت ساختی رو پیدا کنم. ولی حتی یه دونه‌اشم پیدا نکردم.
کارینا: نمی دونم. زندگیه دیگه. شاید مجبوری قبلش بمیری.
زاهدی: آره شاید.
کارینا: اسم اولیش بود "باهم زیستن" (Vivre Ensemble) خودم تهیه‌اش کردم.
زاهدی: امیدوارم بتونم پیداش کنم.
کارینا: من هم همینطور.
زاهدی: گدار تاثیر بسیار زیادی بر روی کار من گذاشته. به نظرم بهترین فیلم‌هاش اونایی هستند که با تو ساخته. من همیشه دوست داشتم یه مستند رو رابطه‌ی تو با گدار بسازم. فک کنم اخیراً یکی راجب رابطه‌ی گدار با آن ویازمسکی فیلم ساخته. درسته؟
کارینا: اُه. خبر نداشتم.
زاهدی: آره همون که آرتیست رو ساخته.
کارینا: عه؟
زاهدی: آره فیلم ساخته. فک کنم لویی گرل هم نقش گدار رو بازی می کنه توش.
کارینا: لوئی گرل نقش گدار رو بازی می کنه؟ اون دوست منه. چه جالب. نمی دونستم.
زاهدی: اره. خبرش همین دو روز پیش اعلام شد [گفتگوی فوق مربوط است به تاریخ 9 می سال 2016]
کارینا: دو روز پیش؟ من ده روزه اینجام و چندان دسترسی نداشتم به اخبار.
زاهدی: منبع الهام فیلم کتابیه که ویازمسکی نوشته.
کارینا: آره اونو خوندم.
زاهدی: ولی من فکر می کنم رابطه‌ی تو با گدار خیلی جذاب تر باشه. برای فیلم شدن منظورمه
کارینا: خیلی جالبه واسم... اسم کتاب ویازمسکی چی بود؟
زاهدی: Un An Après (یک سال بعد)
کارینا: آها
زاهدی: دوست داری یه فیلم هم رو رابطه‌ی تو با گدار بسازند؟
کارینا: نه دوست ندارم.
زاهدی: چرا؟
کارینا: خب... نمی دونم. می دونی، اون یه چیز خصوصیه.
زاهدی: قصد نداری این بخش از زندگیت رو بنویسی؟ عین کاری که ویازمسکی کرد.
کارینا: خب این یه چیز دیگه‌اس. تو داری راجب یه فیلم حرف می زنی. درسته؟
زاهدی: آره کتابی بنویسی که بعداً یکی فیلمش کنه. منظورم اینه.
کارینا: بعد مرگم باشه بهتره. این شاید بهتر باشه. کتابی که ویازمسکی نوشت یکم عجیب و غریبه. اینطور نیست؟ نمی دونم.
زاهدی: تو می‌شناسیش؟
کارینا: آره خب. اون الان یه نویسنده است [لازم به ذکر است که چند ماه پس از انجام این گفتگو آن ویازمسکی در پاریس درگذشت] اون دیگه بازیگری نمی کنه. معلومه که می‌شناسمش. اون بعد من با گدار ازدواج کرد.
زاهدی: یعنی بعد شما با کسی رابطه نداشت؟ منظورم اینه که قبل ازدواج با ویازمسکی
کارینا: نه. گدار بعد من با ویازمسکی ازدواج کرد.
زاهدی: یعنی بعد اینکه شما هم زدید؟
کارینا: آره. جالبه اسم همه زن‌هاش آن بوده. من و ویازمسکی و این آخریه.
زاهدی: آن ماری میویل. درسته؟
کارینا: آره. قبل من هم با یه دختره رابطه داشت به اسم آن کولت (می خندد) بازیگر چند تا فیلم کوتاهش.
زاهدی: عه؟ پس گدار قبل تو با یه دختر رابطه داشت که اونم اسمش آن بود؟
کارینا: آره.
زاهدی: جالبه. شما همچنان با همدیگر ارتباط دارید؟ یعنی حرف می زنید با هم؟
کارینا: اون با کسی حرف نمی زنه.
زاهدی: دلیلش چیه؟ منزویه یا ...
کارینا: نه منزوی نیست. دوست نداره خب. من چه بدونم؟ تو سرش نیستم که.
زاهدی: آخرین باری که دیدیش کی بود؟
کارینا: خیلی وقت پیش. خیلی. یه بار گفته بود: "بفرستید دنبال آنا کارینا. او من رو از همه بیشتر می‌شناسه."
زاهدی: حقیقت داره؟
کارینا: خب من هیچ چیز بدی ندارم راجبش بگم.
زاهدی: گدار چی داشت که عاشقش شدی؟
کارینا: می دونی، من هجده سالم بود وقتی دیدمش.
زاهدی: سال 1959؟
کارینا: آره، درسته.
زاهدی: همون سالی که از نفس افتاده رو ساخت.
کارینا: آره. اون از من خواست که تو یه صحنه از فیلم بازی کنم. ولی من قبول نکردم. چون باید لباسمو درمی‌آوردم. دوست نداشتم این کار رو بکنم.
زاهدی: اون از شما ده سال بزرگتره. درسته؟
کارینا: آره دقیقا ده سال
زاهدی: یعنی وقتی شما 18 ساله بودید اون 28 سال داشت.
کارینا: آره. تو اون سال‌ها این اختلاف سنی چیزی عجیبی بود.
زاهدی: الان هم همینطوره!
کارینا: نه الان اینطور نیست. خیلی چیزها تغییر کرده. اون دوره اگه شما زن بودید از خودتون اختیاری نداشتید. صدا نداشتید. می فهمی چی می‌گم؟ زن بودی بهت می‌گفتند: " زیبا باش ولی خفه شو" [کارینا دارد به عنوان فیلمی از مارک آلگره محصول سال 1958 اشاره می کند. فیلمی با بازی آلن دلون و ژان پل بلموندو]
زاهدی: خب شما سر فیلمبرداری فیلم سرباز کوچولو عاشق هم شدید؟ بازم می‌خوام ازت بپرسم اینو: گدار چی داشت که عاشقش شدی؟
کارینا: اون خیلی جذاب بود. من جذبش شدم. نمی فهمیدم چرا. نمی‌تونم توصیفش کنم. می فهمی چی میگم؟
زاهدی: مغناطیس!
کارینا: چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. وقتی اون یه برگه بهم داد که روش نوشته بود نیمه شب تو کافه دو لا په در ژنو ببینمت، نتونستم خودمو کنترل کنم. باید می رفتم. نمی تونم توضیحش بدم.
زاهدی: اون موقع دوست پسر هم داشتی، درسته؟
کارینا: آره. خیلی ناراحت بود.
زاهدی: وقتی برگه رو به شما داد عاشقش بودید؟
کارینا: آره. ما مدت سه هفته سر صحنه‌ی فیلمبرداری بودیم. خیلی طول کشید.
زاهدی: آره برای گدار سه هفته زیاده.
کارینا: آره. خیلی طولانی بود. حین قطع شدن فیلمبرداری مدام بهم نگاه می کردیم. خیلی طول کشید که بهم نزدیک بشه. سخته توضیح دادنش. نمی دونم چی باید بگم. وقتی اون برگه رو بهم داد ذوق کردم. گفتم که حتماً می‌رم به جایی که گفته. شب رفتم کافه. رفتم کنار میزش. نشسته بود و داشت روزنامه می خوند. همینجوری وایسادم جلوش. دو سه دقیقه طول کشید تا متوجه حضورم شد. یهو سرشو آورد بالاتر و منو دید و گفت: " اوه. تو اومدی؟ بیا بریم"
زاهدی: و بعدش کجا رفتید؟
کارینا: رفتیم به هتلش. صبح زودتر از من بیدار شده بود و رفته بود یه لباس سفید قشنگ گرفته بود آورده بود. همین لباس رو تو فیلم یه سرباز کوچولو پوشیدم. برای من گرفته بود. عین لباس عروسی. می دونی ...

زاهدی: پس شما شب رو باهم گذروندید و صبح متوجه شدی اون رفته برات یه لباس سفید خریده. درسته؟
کارینا: آره. اگه فیلمو دوباره ببینی لباسی که برام خریده رو می بینی. یه لباس سفید گلدوزی شده.
زاهدی: مطمئنی از قبل برات نخریده بودتش؟
کارینا: نه فکر کنم صبح رفت خرید. شب یادمه تو اتاق همچین چیزی ندیدم.
زاهدی: پس این فیلم خیلی تجربه‌ی شگفت‌انگیزی بوده. چون تو می تونستی عشقتو تو هر شات ببینی که داشته ازت فیلم می گرفته. مثل یه فیلم درباره کسی که عاشق می‌شه و تو می‌توانی اتفاقایی که واسش می‌افته رو ببینی. مستند جالبی می‌شه.
کارینا: ما عاشق هم شدیم. ولی طی فیلمبرداری من چنین حسی نداشتم. چون وقایع برگه و کافه بعد از اتمام فیلمبرداری بود. برای همین نمی دونم درباره‌ی ایده‌ی تو چی بگم. اون موقع نمی‌فهمیدمش. الان چرا.
زاهدی: منظورم همینه. که الان می‌شه دید.
کارینا: البته.
زاهدی: بعد از فیلمبرداری یه سرباز کوچولو شما زوج هم بودید نه؟ با دوست پسرتان بهم زدید؟
کارینا: بله بهم زدم. دوست دیگه ای هم نداشتم.
زاهدی: هیچ؟
کارینا: آره. هیچ دوستی نداشتم. یعنی وقتی با ژان-لوک بودم هیچ دوست دیگه‌ای نداشتم.
زاهدی: یعنی خیلی تنها بودی.
کارینا: آره. وقتی داشتیم از محل فیلمبرداری برمی‌گشتیم، تو ماشین بهم گفت: "خب کجا باید ولت کنم؟" من گفتم: "تو نمی تونی منو ول کنی. چون من دیگه جز تو کسی رو ندارم!"
زاهدی: مجبور بودی زندگی گذشتتو رها کنی. نه؟
کارینا: آره. بعدش بهم گفت اوکی.
زاهدی: بعدش کجا رفتید؟
کارینا: برگشتیم پاریس. تو هتل اتاق گرفتیم.
زاهدی: و بعدش؟
کارینا: با هم بودیم تا اینکه یه روز اومد گفت: "من سرم شلوغه. برو دنبال یه آپارتمان." منم رفتم و یه آپارتمان اجاره کردم. بعدش خبردار شدیم جلوی اکران فیلم رو گرفتند. تو این مدت البته باهم می رفتیم برای تدوین فیلم. من رو هم می برد یعنی. بعد اینکه فیلم توقیف شد به من یه پیشنهاد کاری شد. تو فیلم میشل دوویل.
زاهدی: ها میشل دوویل. امشب یا هرگز. درسته؟
کارینا: اره همون فیلم.
زاهدی: راجب اینم سوال دارم ازت ولی وقتم داره تموم میشه. (کارینا به ساعتش نگاه می کند)
کارینا: خودت زمان رو داشته باش.
زاهدی: من سه بار ازدواج کردم و طلاق گرفتم. وقتی بهش فکر می کنم می بینم می تونم برای کسی از دلایل جداییم بگم. یا به این دلیل یا به اون دلیل. تو هم فکر کنم همین تجربه رو داشتی. درسته؟
کارینا: اره.
زاهدی: خب دلیلت برای جدایی از گدار چی بود؟ می تونی بهم بگی؟
کارینا: راستش من فقط می خواستم با یکی باشم. یه دوست. فکر می کردم که فرصت های زندگیم رو از دست دادم. فرصت های عشقیم رو. برای همین با یه دوست ازدواج کردم.
زاهدی: الان داری در مورد گدار حرف می زنی یا یکی دیگه؟
کارینا: نه بعد گدار. من وقتی با گدار ازدواج کردم بچه بودم!
زاهدی: وقتی گدار زن، زن است رو ساخت بیست سالت بود نه؟
کارینا: آره.
زاهدی: فیلم قشنگیه. ولی سوال من اینه: شما چرا رابطتون رو بهم زدید؟ مشخصه که رابطه‌ی مسئله دار و گرزحمتی بوده. درسته؟
کارینا: خیلی بیشتر از اینا.
زاهدی: خیلی پر زحمت یا ...
کارینا: خیلی پرزحمت و مسئله دار نه ... خیلی خیلی پر زحمت و مسئله دار (می خندد)
زاهدی: کارها باید طبق روال خاصی پیش می‌رفت؟ اون درباره این چیزها سختگیر بود؟ یا وسواسی؟
کارینا: نه او گاهاً حتی بیرون می‌رفت و برنمی‌گشت.
زاهدی: و این تو رو دیوونه می‌کرد؟ منظورم اینه که منو که دیوونه می‌کنه.
کارینا: بله. اون موقع هم مثل الان تلفن نبود.
زاهدی: درسته، که بپرسی کجایی؟
کارینا: این واقعا یه مساله بود برای ما. گاهی می‌رفت بیرون که سیگار بخره و سه هفته بعد پیدایش می‌شد!
زاهدی: کجا می‌رفت؟
کارینا: پیچیده بود. مثلاً رفته بود که فاکنر رو تو آمریکا ببینه.
زاهدی: ویلیام فاکنر؟
کارینا: آره. یا می‌رفت که برگمان رو تو سوئد ببینه یا روبرتور روسیلینی رو تو ایتالیا.
زاهدی: خب فاکنر رو ملاقات کرد؟
کارینا: من خیلی درباره جزییات نمی‌دونم، فقط می‌دیدم که با یک کادو برگشته که روش ایتالیایی یا سوئدی یا انگلیسی نوشته.
زاهدی: خب تا کی کنار هم احساس خوشبختی می‌کردید؟
کارینا: ما همیشه وقت فیلمبرداری کردن کنار هم احساس خوشبختی می‌کردیم.
زاهدی: و وقتی که فیلمبرداری متوقف می‌شد اوصاع بهم می‌ریخت؟
کارینا: اره. اون می‌گفت بعد فیلمبرداری می‌ریم جنوب فرانسه برای استراحت. من می‌گفتم عالیه. بعد از ۲۰۰ کیلومتر مسافرت به سمت جنوب یهو می‌گفت: "وای من باید برم شمال فرانسه."
زاهدی: نظرشو عوض می‌کرد؟
کارینا: آره. من می‌گفتم: "منظورت جیه قرار بود بریم تفریح کنیم" و اون جواب می‌داد: "نه من حتما باید تروفو رو ببینم."
زاهدی: تو با تروفو دوست بودی؟
کارینا: اره خیلی
زاهدی: دوسش داشتی؟
کارینا: اره خیلی زیاد.
زاهدی: شبیه آدم حسابیا به نظر می رسید.
کارینا: آره. بعدش می‌گفت "وای من باید با ریوت هم حرف بزنم. یه چیزایی هست که باید بهش بگم. من واقعاً الان باید برگردم پاریس." بعدش هم من می‌گفتم اوکی برگردیم . بعدش اون بهم می گفت ناراحت به نطر می رسی. منم می‌گفتم: "نه فقط تو ذوقم خورد!" بعدش می گفت: "خب حالا که اینطوریه برمی‌گردیم جنوب" و دوباره دور می‌زد که برگرده جنوب. 24 ساعته تو ماشین بودیم. اون زمان مثل الان بزرگ راه و اتوبان نبود که. می دیدی 24 ساعته تو جاده‌ایم. من واقعا هیستریک می‌شدم. یه بار یادمه داد زدم ماشینو نگه دار و از ماشین پیاده شدم. می‌دونی بعد 24 ساعت تو ماشین نشستن دیگه برام اهمیتی نداشت جنوب چه خبره. بعد که پیاده شدم شروع کردم به کوبیدن به ماشین.
زاهدی: با کیفت ؟
کارینا: نه با پام.
زاهدی: یعنی لگد می‌زدی؟
کارینا: اره. به همه جای ماشین. گفت: "دیوونه شدی." جواب دادم اره تو داری منو دیوونه می‌کنی." و صد البته که ما اون بار هم به جنوب نرفتیم و فردا صبح اون فقط می‌خواست که دوستاشو ببینه.
زاهدی: وای به نظر زندگی باهاش خیلی مشکل بوده.
کارینا: اره. بهتره بگم کسی دیگه حاضر نبود باهاش زندگی کنه.
زاهدی: درسته
کارینا: درسته
زاهدی: پس اینجوری بگیم که تو فیلمبرداری همه چیز عالی بود شما عاشق هم شدید ولی بعدش اون مساِئل پیش اومد و بعدش حامله شدی و سقط کردی. درسته ؟
کارینا: اره.
زاهدی: چون مساله خواستن یا نخواستن بچه بود.
کارینا: اره و باید بگم که من نباید هیچ وقت باهاش به آرژانتین می‌رفتم. چون قبلش هم فیلم امشب یا هرگز رو ساخته بودیم با میشل دوویل. و بعدش به جشنواره مار دل پلاتا رفته بودم. هیچ وقت نباید همچین سفر طولانی ای انجام می‌دادم.
زاهدی: و حامله هم بودی؟
کارینا: اره. خیلی معلوم نبود چون من خیلی لاغر بودم. و بالافاضله که برگشتم حالم بد شد.
زاهدی: بچه رو از دست دادید؟
کارینا: اره. بعد از ماه ها. من مجبور بودم استراحت کنم. اون موقع اونا هیچی نمیدونستن.
زاهدی: چند ماهه حامله بودی؟
کارینا: شیش ماه و نیم. حالم خیلی بد شد. مریض و افسرده بودم در مرز جنون. بعدش مجبور شدم عمل کنم. بعدش هم که گدار فیلم دسته‌ی جدا رو شروع کرد.
زاهدی: درست بعد عملت ؟
کارینا: نه من چند تا فیلم اون وسطا کار کردم.
زاهدی: پس فیلم بعدی گدار بود.
کارینا: آره. من کل مدت مریض بودم.
زاهدی: راضی بودی از حامله شدن‌ات؟
کارینا: آره صد در صد.
زاهدی: می‌خواستید بچه دار بشید؟
کارینا: نه نمی‌خواستیم ولی شد.
زاهدی: و این شروعی شد برای یه پایان؟
کارینا: خب. می‌دونی... اون همون آدم پیچیده‌ی سابق بود. یه روز می‌یومد بیمارستان و دوباره می‌رفت و یک مدت گم بود.
زاهدی: اینو تو فیلم هاش هم می‌شه دید.
کارینا: می‌دونی هیچ چیزمون سر جاش نبود. مخصوصاً که زندگی کردن پول هم می‌خواد. وقتی ازت توقع دارند که فقط یه گوشه بشینی و گوش کنی و زیبا باشی هیچ چیزی جلو نمیره.
زاهدی: اره. و این مرگ آوره.
کارینا: بله تو فرانسه میگن خفه شو و زیبا باش.
زاهدی: این اسم یک فیلم هم هست، درسته؟
کارینا: اره. اسم یه فیلم هم هست.

 

منبع: [filmmakermagazine.com]

مترجم: رامین اعلایی

 

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر