زيبايي نكبت‎بار بچه‌ها

 

شاپور احمدیشبگيري را مي‌ستايم كه هرگز دروغ نبوده است

 

و صورت تابناك بچه‌ها را به هم رسانده است. 

سكوهاي فرسوده‌ي رود را با پنجه‌هاي قلمي سابيديم.

 

حلقه‌هاي شاد و برنز يواش‌يواش جاده‌ي شكوفا را انباشتند، آه.

 

هر شب تا ديروقت يك شانه‌ام كه سورمه‌اي بود، همسنگ چشمه‌اي مي‌سوخت.

 

گاهي ناخواسته پهلو به پرچينهاي سرد بهشت مي‌داديم

 

و هر بار كه جيغ مي‌كشيديم، از ما بهتران تشتهاي كوچولوي خود را با كلوخهاي ماه آذين مي‌بستند.

 

جاي خوبي بود پس از شامگاه تا بازي كنيم با

 

خشتهاي و يالهاي كوتاهي كه شانه‌ها را سايه‌اندود كرده بودند، آه.

 

هواي شوري را كه بر شانه‌هايمان دلمه بسته بود، مي‌توانستيم در كنار بگيريم.

 

و در دل جوباره‌ي سخت گاهي تركه‌ي خونيمان را فرو مي‌كوبيديم.

 

و با شيفتگي براده‌هاي ديدگانمان مي‌شكفتند.

 

آه آه آه، رفيق

 

رؤياهايت، رؤياهايت

 

سكه‌ي رؤياهايت

 

صورتكهاي آزرمگين

 

و كنيزان زرخريدي

 

كه نشانگاه هيچ واژه‌اي را

 

تا امروز بلد نبودند

 

غبار رنگ‌وروي خاموشمان را

 

همه عمر پرستش مي‌كنند.

 


درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر